دفاع از روایات مهدویت (نقد كتاب مشرعه بحار الانوار)

مشخصات کتاب

شماره کتابشناسی ملی: ایران 83-29677

سرشناسه: حسینیان قمی ، مهدی

عنوان : دفاع از روایات مهدویت (نقد کتاب مشرعه بحارالانوار)نام پدیدآور: حسینیان قمی ، مهدی

منشا مقاله: مجله، انتظار، ش 8، 9، (تابستان و پاییز 1382): ص 335 - 355.

توصیفگر: کتاب مشرعه بحارالانوار

توصیفگر: مهدویت

توصیفگر: احادیث

توصیفگر: فقیهان

توصیفگر: تشیع

توصیفگر: احادیث صحیح

مقدمه

در نقدی دیگر بر کتاب «مشرعه بحارالانوار» به مقدمه کتاب نیز پرداخته ایم. در آنجا آورده ایم:

1- برای اثبات اعتبار روایات، نباید تنها اعتبار سندی را مطرح ساخت و گفت که اکثر روایات مجموعه های روایی اعتبار ندارند؛ بلکه باید به همهِ راهها و اسباب اعتبار بخش توجه کرد و در نظر داشت که مبنای بسیاری از عالمان شیعه، بلکه اکثریت قریب به اتفاق آنان، حجّیت خبر موثق به است.

2- برای ورود به اقیانوس روایات، باید مقدمات و زمینه هایی فراهم آید؛ که نویسنده محترم مشرعه بحارالانوار از آنها کمتر سخن گفته است. ایشان گویا فکر کرده اند که حذف روایات راحت ترین و ساده ترین راه حل است و مسؤ ولیت فهم روایات را از دوش ما بر می دارد؛ در حالی که این نظر صحیح نیست.

در آنجا ما وعده داده ایم که در آینده به این دو مبحث بپردازیم:

الف) راههای اثبات اعتبار روایات ؛

ب) زمینه ها و مقدمات لازم برای ورود به اقیانوس روایات و بهره مندی درست از علوم اهل بیت(ع).

اکنون در پی آنیم که برخورد شدید کتاب مشرعه بحارالانوار با روایات مهدویت را نقد کنیم؛ ولی ناگزیریم که سخن را در دو بخش مطرح کنیم:

الف) اعتبار سندی، تنها راه اثبات اعتبار روایات نیست ؛

ب) نقد برخورد شدید کتاب مشرعه با روایات مهدویت .

بخش اول؛ اعتبار سندی، تنها راه اثبات اعتبار روایات نیست

اشاره

از مجموع گفتار عالمان و فقیهان شیعه به دست می آید که اکثریّت قریب به اتفاق عالمان شیعه به حجّیت خبر موثوق به معتقدند، و تنها خبر ثقه را حجّت نمی دانند. بنابراین عالمانی چون مرحوم آیه اللّه العظمی خویی، که تنها خبر ثقه را حجّت می دانند، جدّاً در اقلیّت هستند.

ما در این بخش، گفتار عالمانی چون وحید بهبهانی را می آوریم؛ تا روشن شود که مبنای مقبول

عالمان شیعه، همان حجّیت خبر موثوق به است.

گفتنی است، ما در مقام استدلال بر مبنای حجّیت خبر موثوق به نیستیم؛ گرچه از لابلای کلمات عالمانی که می آوریم، دلایل این مبنا نیز مشخص می گردد.

سخن اصلی ما این است که نباید نویسنده محترم کتاب مشرعه بحارالانوار اکثر روایات بحار را (چیزی در حدود نود درصد) غیر معتبر معرفی کند و هیچ اشاره ای نداشته باشد که عدم اعتبار نود درصد روایات بحار، تنها بر مبنایی است که مورد قبول عالمان و فقیهان شیعه نیست.

سخن ما این است که چرا ایشان اعلام نمی کند که مبنای مقبول عالمان شیعه، حجّیت خبر موثوق به است و چرا اعلام نمی کند که بر پایهِ این مبنای پذیرفته شدهِ اکثریّت عالمان شیعه، اکثر روایات اعتبار پیدا می کند.

ما در این بخش نمونه هایی از گفتار عالمان شیعه را می آوریم؛ تا روشن شود که اکثریّت روایات مجموعه های معتبر روایی شیعه، از دیدگاه عالمان شیعه اعتبار دارد.

با ما همراه شوید؛ تا این حقیقت تابناک، راه را فراسویمان روشن سازد و بی جهت میراث بزرگ امامان شیعه را نابود نسازیم.

وحید بهبهانی

حضرت وحید بهبهانی، سر سلسلهِ اصولیان و مجتهدان و استاد همه، در دو جبهه جنگیده است:

الف) در برابر اخباری ها، که همه روایات را بدون دقّت و کاوش می پذیرند؛

ب) در برابر آنان که در پذیرش روایات، سخت گیری دارند، و تنها خبر ثقه را حجّت می دانند؛ و در مقام اعتبار سند، تنها توثیق رجالیان را می پذیرند.

وحید بهبهانی در این رابطه در کتاب «الفوائدالحائریه» در سه جا به تفصیل سخن گفته است؛ که ضروری است مجموع گفتار ایشان دیده شود:

1- الفوائد الحائریه، صفحه 141 تا 143، فائده 10 (حجیه الخبر الواحد)

2- الفوائد

الحائریه، صفحه 487 تا 491، فائده 31 (حجیه الخبر الواحد الضعیف المنجبر)

3- الفوائد الحائریه، صفحه 223 تا 232 فائده 22 (فی المرجحات التی اعتبرها الفقهاء...)

ایشان در ص 224 بیان می کند که تنها یک راه برای اعتبار سندی روایت نیست؛ بلکه 47 سبب را یادآور می شود، که حدیث در سایهِ آنها اعتبار می یابد.

جالب است که وحید بهبهانی(ره) می نویسد:

این شیوه افراطی در پذیرش احادیث، که پس از صاحب معالم و صاحب مدارک شایع شده، و این مبنای سخت گیر در پذیرش روایات، درست بر خلاف مبنای پذیرفته شدهِ عالمان و فقیهان و محققان شیعه است؛ چرا که اکثریت آنها معتقد به حجّیت خبر موثوق به هستند؛ و تفاوت نمی کند که این وثوق از راه وثاقت راوی به دست آید یا از راه قرائن دیگر.

ایشان یاد آور می شود که صاحبان این مبنای افراطی، در اکثر مسائل بدون دلیل می مانند. (دقت کنید) ایشان می نویسد:

ثم اعلم انّه قد شاع بعد صاحبی المعالم و المدارک انّهم یطرحون اخبارنا المعتبره التی اعتبرها فقهاوِ نا القدماء بل والمتأ خرون ایضاً، کما بینته و ا ثبتّه فی التعلیقه - طرحاً کثیراً؛ بسبب ا نّهم لایعتبرون من الامارات الرجالیّه سوی التوثیق و قلیل من اسباب الحسن و بسبب ذلک اختل اوضاع فقههم و فتاواهم وصار بناوِ هم علی عدم ثبوت المسائل الفقهیه غالباً...

و هذه الاسباب اعتبرها الفقهاء فی کتبهم الاستدلالیه و اهل الرجال فی علم الرجال فلابد من معرفتها و ملاحظتها؛ لئلا یطرح الا خبار المعتبره الکثیره و لایخالف طریقه فقهاء الشیعه القدماء و المتأ خرین منهم و لا یبقی فی التحیّر و التردّد فی معظم المسائل الفقهیّه... [1].

بدان، پس از صاحب معالم و صاحب مدارک شایع شد که آنها اخبار معتبری را که

قدمای فقیهان و بلکه متأ خران آنان آنها را معتبر می دانستند، رد می کردند؛ به این سبب که جز توثیق و کمی از اسباب حسن را معتبر نمی دیدند؛ و به همین دلیل وضعیّت فقه و فتاوای آنان مختل گردید و غالب مسائل فقهی را نمی پذیرفتند...

این اسباب ظن آور را فقیهان در کتاب های استدلالی خویش و رجالیان در علم رجال معتبر دانسته اند. بنابراین باید این اسباب ظن آور را شناخت و به آنها توجه داشت؛ تا اخبار بسیار معتبر را نفی و طرد نکنند و با روش فقیهان شیعه، چه قدما و چه متأ خران مخالفت نکنند و در اکثر مسائل فقهی در حیرت و تردید قرار نگیرند...

آن گاه وحید بهبهانی در این زمینه چهل و هفت سبب ظن آور را یاد آور می شود.

پاورقی

[1] الفوائد الحائریه، ص 224.

محقق حلی

محقّق حلّی(ره) می نویسد:

مسأ له: ا فرط الحشویّه فی العمل بخبر الواحد حتی انقادوا لکّل خبر و ما فطنوا ما تحته من التناقض. فان من جمله الا خبار قول النبی(ص) «ستکثر بعدی القاله علیّ» و قول الصادق(ع) «انّ لکل رجل منّا رجل یکذب علیه» واقتصر بعض عن هذا الافراط فقال: کل سلیم السند یعمل به و ما علم انّ الکاذب قد یصدق والفاسق قد یصدق؛ و لم یتنبّه انّ ذلِکَ طعن فی علماء الشیعه و قدح فی المذهب اذ لا مصنّف الاّ و هو قد یعمل بخبر المجروح کما یعمل بخبر الواحد المعوّل و افرط آخرون فی طرف ردّ الخبر حتی ا حال استعماله عقلاً و نقلاً و اقتصر آخرون فلم یر العقل مانعاً. لکن الشرع لم یأ ذن فی العمل به و کلّ هذه الاقوال منحرفه عن السنن و التوسّط اقرب. فما قبله الا صحاب اودلّت القرائن

علی صحّته عمل به و ما ا عرض الا صحاب عنه ا وشذّ یجب اطراحه... [1].

حشویه در عمل به خبر واحد راه افراط را پیش گرفته است؛ تا آنجا که تن به هر خبری می دهد و توجه ندارد که پذیرش هر خبر (بدون شرط) تناقض آفرین است؛ چرا که از همین خبرها گفتهِ پیامبر است که فرمود: «پس از من کسانی که به من دروغ می بندند، زیاد می شود» و باز گفتهِ امام صادق(ع) است که: «برای هر فردی از ما (امامان)، فردی است که بر او دروغ می بندد» و برخی از این افراط کوتاه آمده اند و گفته اند: هر روایتی که سندش سالم باشد، مورد عمل قرار می گیرد. و این گروه ندانسته اند که دروغگو گاهی راست می گوید و فاسق گاهی صادق است. اینان ندانسته اند که این روش (یعنی پذیرش تنها روایت با سند سالم) موجب طعن به عالمان شیعه و تضعیف مذهب است؛ چرا که نویسنده ای یافت نمی شود؛ جز این که گاه به خبر ضعیف، همانند خبر عادل عمل می کند...

پاورقی

[1] مقدمه معتبر، ج 1، ص 29.

محقق همدانی

محقّق همدانی می نویسد:

اذ لیس المدار عندنا فی جواز العمل بالروایات علی اتصافها بالصحه المصطلحه و الاّ فلا یکاد یوجد خبر یمکننا اثبات عداله رواتها علی سبیل التحقیق لولا البناء علی المسامحه فی طریقها والعمل بظنون غیر ثابته الحجیّه بل المدار علی و ثاقه الراوی اوالوثوق بصدور الروایه و ان کان بواسطه القرائن الخارجیه الّتی عمدتها کونها مدوّنه فی الکتب الا ربعه او مأ خوذه من الاصول المعتبره مع اعتناء الا صحاب بها و عدم اعراضهم عنها.

ولا شبهه فی انّ قول بعض المزکّین بانّ فلاناً ثقه او غیرذلک من الالفاظ الّتی اکتفوا بها فی تعدیل الرواه لا

یؤ ثر فی الوثوق ازید مما یحصل من اخبارهم بکونه من مشایخ الاجازه. و لاجل ما تقدمت الاشاره الیه جرت سیرتی علی ترک الفحص عن حال الرجال و الاکتفاء فی توصیف الروایه بالصحه کونها موصوفه بها فی السنه مشایخنا المتقدمین الذین تفحّصوا عن حالهم. [1].

ملاک نزد ما دربارهِ جواز عمل به روایت، اتّصاف روایت به صحت مصطلح نیست؛ وگرنه خبری که بتوانیم عدالت راویان آن را به طور قطع اثبات کنیم، وجود ندارد؛ بلکه ملاک وثاقت راوی یا وثوق به صدور روایات است؛ گرچه این به واسطه قرائن خارجیّه ای باشد که عمدتاً همان تدوین روایت در کتب اربعه و یا گرفته شدن روایت از اصول معتبره است؛ البته با شرط توجه اصحاب به روایت و عدم اعراض از آن.

و شکی نیست، این که بعضی در رابطه با روات گفته اند: «فلانی ثقه است» یا لفظ دیگری از الفاظی که در مقام تعدیل راوی بدان اکتفا می کنند وثاقت آن راوی را بیشتر نمی کند؛ به جز اینکه با خبر شویم آن شخص از مشایخ اجازه است. و به همین دلیلی که به آن اشاره شد، روش من بر ترک فحص از حال راویان و اکتفای به توصیف روایت از سوی مشایخ قبلی، به وصف صحت است.

مرحوم محقّق همدانی کاملاً به سخت گیری در پذیرش روایات توجه داشته است

و هر دو جهتی که مایهِ سخت گیری است، از دید او مخفی نمانده است:

الف) حجّیت خبر ثقه به تنهایی ؛

ب) تأ کید بر لزوم تعبیر ثقه یا عدل دربارهِ راوی .

ایشان کاملاً این دو جهت را نفی می کند. در نتیجه نظر ایشان چنین می شود:

1- حجّیت خبر موثوق به؛ با این بیان که ملاک وثاقت راوی و یا

وثوق به صدور روایت است.

2- کفایت تعابیر دیگر برای اثبات وثاقت راوی (چرا که ملاک اصلی حصول وثوق است).

محقّق همدانی به جدّ ریشهِ سخت گیری های سندی را خشکانده و راه اعتدال را پیش گرفته است؛ راهی که اکثریت قریب به اتفاق فقیهان شیعه در قول و عمل بدان پایبند هستند.

پاورقی

[1] مصباح الفقیه، کتاب الصلاه، ص 12.

آخوند خراسانی

آخوند خراسانی می نویسد:

... و لا یخفی ظهور هذه الطائفه فی انّ اعتبار هذاالوصف فی الخبر انما هو لاجل حصول الوثوق بالصدور ففی الحقیقه یکون العبره به لا بها، فلو حصل من غیرها یکون مثله فی الاعتبار و من المعلوم عدم انحصار اسباب الوثوق بالصدور لوثاقه الراوی بل هی تکون فی الاخبار المدوّنه فی الکتب المعتبره سیما الکتب الاربعه التی علیها المدار فی الا عصار و الا مصار و ما یحذو حذوها فی الاعتبار کثیره جدّاً.

منها وجود الخبر فی غیر واحد من الا صول المعتبره المتداوله فی الا عصار السابقه

ومنها تکرّره و لو فی اصل واحد بطرق مختلفه و اسانید عدیده معتبره .

ومنها وجوده فی اصل معروف الانتساب الی من اجمع علی تصدیقه کزراره و نظرائه و علی تصحیح ما یصح عنه کصفوان بن یحیی و ا شباهه .

و منها کونه مأ خوذاً من الکتب الّتی شاع بین السلف الوثوق بها و الاعتماد علیها و لو لم یکن مؤ لفوها من الامامیه الی غیر ذلک مما لا یخلو عن اکثرها الکتب الّتی ا لّفت لیکون مرجعاً للانام فی الاحکام .

ولیشهد علی ذلک ای کون العبره علی الوثوق بالصدور مطلقاً ا نّه کان المتعارف بین القدماء علی ما صرح به الشیخ بهاء الدین فی مشرق الشمسین اطلاق الصحیح علی ما اعتضد بما تقتضی الاعتماد علیه او اقترن بما یوجب الوثوق به والرکون الیه ولم یکن

تقسیم الحدیث الی الاقسام الاربعه المشهوره معروفاً بینهم و انه کان من زمن العلامه. [1].

...و روشن است این دسته (از روایات) در این جهت ظهور دارد که اعتبار وصف وثاقت در روایت، تنها به این دلیل است که در سایهِ وثاقت راوی، وثوق به صدور پدید می آید؛ بنابراین در حقیقت، ملاک وثوق به صدور است، نه وثاقت راوی؛ در نتیجه اگر وثوق به صدور از راه غیر وثاقت راوی پدید آید، همانند وثاقت راوی اعتبار خواهد داشت و روشن است که علل وثوق به صدور، منحصر به وثاقت راوی نیست؛ بلکه اسباب و علل پدید آورنده وثوق به صدور در روایات کتب معتبر، به ویژه کتب اربعه، که در همه زمان ها و مکان ها محور است و کتاب های دیگری که در اعتبار مانند کتب اربعه است، بسیار فراوان است.

یکی از اسباب و علل وثوق آفرین، وجود روایت در بیش از یک اصل از اصول معتبر و متداول در زمان های پیشین است.

از جمله، تکرار یک روایت، گرچه در یک اصل و کتاب، با طریق های گوناگون و سندهای متعدد و معتبر است.

از جمله، وجود روایت در اصل و کتابی است که انتساب آن به کسانی چون زراره و امثال او، که همه بر پذیرش و تصدیقشان اجماع دارند معروف است. همچنین کسانی که بر تصحیح آنچه از آنان رسیده است اتفاق نظر وجود دارد؛ مانند صفوان بن یحیی و امثال او.

از جمله، این که روایت در کتاب هایی باشد که بین گذشتگان وثوق و اعتماد بر آنها شایع بوده است؛ گرچه مؤ لفان آنها از امامیه نباشند. و همین طور دیگر اسباب و علل وثوق آفرین، که اکثر آنها در کتاب های مرجع

در احکام وجود دارد.

و گواه این سخن که ملاک، وثوق به صدور است، این است که طبق تصریح شیخ بهایی در کتاب مشرق الشمسین، متعارف بین قدمای اصحاب این است که آنان به روایتی که به دلیلی اعتماد بر آن تأ یید می شود یا همراه با خبری است که موجب وثوق و اعتماد به آن می گردد، صحیح اطلاق می کرده اند؛ و تقسیم روایت به انواع چهارگانه مشهور، بین قدمای اصحاب شناخته شده نبوده و این تقسیم از زمان علامه حلی مطرح شده است.

گفتار مرحوم صاحب کفایه در حاشیه بر رسائل، از چند جهت بسیار حایز اهمیت است:

1- حجّیت خبر موثوق به و عدم انحصار حجّیت به خبر ثقه؛ و استفادهِ این مبنا از روایات حجّیت خبر واحد؛

2- وفور اسباب وثوق به صدور در مجموعه های روایی معتبر، به ویژه کتب اربعه و کتابهای مشابه آن؛

3- اشاره به برخی از اسباب حصول وثوق به صدور، جدای از وثاقت راوی؛

4- اشاره به این نکته که کتب روایی مرجع در احکام، اکثر اسباب وثوق به صدور را داراست؛

5- اشاره به این جهت که وثوق به صدور، به طور عام مورد توجه قدمای اصحاب بوده است.

پاورقی

[1] حاشیه بر رسائل، ص 70.

محقق نائینی

ایشان در فوائد الا صول می نویسد:

والقدر المتیقن دلالتها علی حجیه الخبر الموثوق به صدوراً او مضموناً کما یدّل علی الا وّل الترجیح لاشتهار الروایه بین الرواه او وثاقه الراوی و عدالته فانّ هذه المرجحات کلّها ترجع الی اعتبار الخبر الموثوق صدوره و علی الثانی الترجیح بموافقه الکتاب و مخالفه العامّه

و منها الا خبار الوارده فی ارجاع الا ئمه صلوات اللّه علیهم بعض الصحابه الی بعض فی اخذ الفتوی والروایه کارجاعه(ع) الی زراره بقوله(ع) اذا اردت حدیثاً فعلیک

بهذا الجالس و اشار الی زراره و قوله(ع) و ما رواه زراره عن ابی فلا یجوز ردّهُ و قوله(ع) العمری ثقه فما ادّی الیک عنّی فعنّی یؤ دی و غیر ذلک من الاخبار الّتی یستفاد منها اعتبار الخبر الموثوق به و هی کثیره مستفیضه

و منها مادلّ علی وجوب الرجوع الی الرواه او العلماء کقوله(ع) فی خبر الاحتجاج و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه حدیثنا [الخبر]

و منها الاخبار الوارده فی الرجوع الی کتب بنی فضّال

و لااشکال فی انّه یستفاد من المجموع اعتبار الخبر الموثوق به بل یستفاد من بعضها انّ الاعتماد علی خبر الثقه کان مفروغاً عنه عند الصحابه مرتکزاً فی ا ذهانهم ولذلک ورد فی کثیر من الا خبار السؤ ال عن وثاقه الراوی بحیث یظهر فیها انّ الکبری مسلمه والسؤ ال کان عن الصغری. ولایتوهّم ان هذه الا خبار من اخبار الاحاد و لا یصح الاستدلال بها لمثل المسأ له؛ فانّها لو لم تکن اغلب الطوائف متواتره معنیً فلا اشکال فی انّ مجموعها متواتره اجمالاً للعلم بصدور بعضها عنهم صلوات اللّه علیهم اجمعین. و الانصاف انّ التتبع فی هذه الا خبار یوجب القطع باعتبار الخبر الموثوق به. [1].

قدر متیقن این است که این روایات دلالت بر حجّیت خبر موثوق به دارد؛ چه وثوق به صدور آن و چه وثوق به مضمون آن باشد. همان گونه که مرجّح بودن روایت بین راویان یا وثاقت راوی یا عدالت راوی، بر اعتبار خبر موثوق الصدور دلالت دارد و مرجّح بودن موافقت با قرآن و مخالفت با عامه، بر اعتبار خبر موثوق المضمون دلالت دارد.

از همین مجموعه روایات است، روایاتی که در آن امامان(ع) برخی از یاران خویش را برای گرفتن فتوا و روایت

به برخی از یاران خود ارجاع داده اند؛ مانند ارجاع امام صادق(ع) به زراره. حضرت فرمود: «اگر حدیثی را خواستی، به این فرد که نشسته است مراجعه کن؛ و اشاره فرمودند به زراره» و باز فرمایش امام صادق(ع) که: «هرچه را زراره از پدرم روایت می کند، باید پذیرفت؛ و رد آن جایز نیست» و مانند قول امام(ع) که به عمری گفته است: «و هر چه را عمری از من برایت آورد، او از من نقل می کند» و روایات دیگری که از همهِ آنها حجّیت و اعتبار خبر موثوق به، به دست می آید و این اخبار فراوان است.

از جمله، روایاتی که دلالت دارد بر رجوع به راویان یا عالمان؛ مانند گفته امام(ع) در خبر احتجاج: «در حوادثی که پدید می آید، به راویان حدیث ما مراجعه کنید»

از جمله، روایاتی که رجوع به کتب بنی فضال را مطرح می سازد.

شکی نیست که از مجموع این روایات اعتبار خبر موثوق به، به دست می آید؛ بلکه از برخی روایات استفاده می شود که اعتماد بر خبر ثقه نزد یاران امامان(ع) بدون حرف پذیرفته شده بوده است؛ از این رو در بسیاری از روایات از وثاقت یک راوی سؤ ال می شود؛ به گونه ای که از آن به دست می آید که کبرا، یعنی پذیرش خبر ثقه، مسلّم بوده است و تنها سؤ ال از صغرا بوده؛ که آیا این راوی ثقه است یا نه.

هرگز توهم نشود که این روایات از اخبار آحاد است و استدلال به این روایات برای اثبات حجّیت خبر واحد کافی نیست؛ چرا که اگر اکثر طوایف این اخبار متواتر معنوی نباشد، حدّاقل مجموع آنها متواتر اجمالی است؛ چون علم به صدور بعضی از

این روایات از امامان معصوم(ع) داریم.

انصاف این است که کنکاش در این روایات موجب می شود که یقین به اعتبار خبر موثوق به پیدا کنیم.

همچنین می نویسد:

... و اما بالنسبه الی انسداد باب العلمی فللمنع عنه مجال واسع؛ فانّ ما تقدم من الادله الداله علی حجیه الخبر الموثوق به ظهوراً و صدوراً، سواء حصل الوثوق به من وثاقه الراوی او من سائر الا مارات الاخر، مما لا سبیل الی الخدشه فیه؛ بل ینبغی عدّها من الادله القطعیّه و معها لا یبقی مجال لدعوی انسداد باب العملی فی معظم الفقه؛ لانّ الخبر الموثوق به بحمد الله وافٍ لمعظم الاحکام؛ بحیث لم یلزم من الرجوع الی الاصول العملیه فی الشبهات التی لم یکن علی طبقها خبر موثوق به محذور الخروج من الدین او مخالفه العلم الاجمالی و غیر ذلک من المحاذیر الاتیه.

و من هنا یظهران البحث عن دلیل الانسداد علی طوله و کثره مباحثه قلیل الفائده لا یترتب علیه اثر مهمّ، لفساد ا ساسه و هو انسداد باب العلمی؛ نعم لو قلنا بمقاله المحقق القمی(ره) من انّ اعتبار الظهورات مقصور بمن قصدافهامه من الکلام و اغمضنا عمّا تقدم من الاشکال فی ذلک او قلنا ان اقصی ما تقضیه الادله المتقدمه انما هو حجیّه الخبر الصحیح الا علائی عند المتأ خرین و هو ما کان جمیع سلسله سنده من الامامیه مع تعدیل کل من الرواه بعد لین فی جمیع الطبقات کان لدلیل الانسداد مجال بل مما لابد منه، بداهه ان الخبر الصحیح الا علائی بهذه الا وصاف کالخبر المتواتر و المحفوف بالقرائن القطعیه ا قل لا یفی بمعظم الفقه ولکن الادله المتقدمه تدل علی اعتبار ما هو ا وسع من ذلک و هو مطلق الخبر الموثوق به کما

تقدم تفصیله؛ و معه لا تصل النوبه الی دلیل الانسداد لاستنتاج حجیه مطلق الظنّ. [2].

و اما ادعای انسداد باب علمی را می توان به راحتی نپذیرفت؛ چرا که ادلهِ حجّیت خبر موثوق به - چه از جهت ظهور، چه از جهت صدور؛ چه وثوق به خبر از راه وثاقت راوی به دست آید، چه از طریق امارت دیگر - قابل خدشه نیست؛ بلکه این از ادلّه قطعیّه است؛ و با وجود این ادله، جایی برای ادعای انسداد باب علمی در معظم فقه نمی ماند؛ چرا که خبر موثوق به بحمدالله برای عمده احکام کافی است؛ به گونه ای که از رجوع به اصول عملیه، در شبهاتی که خبر موثوق به نباشد، محذور خروج از دین یا مخالفت با علم اجمالی یا چیزی از این دست پدید نمی آید. از این جا آشکار می شود که بحث از دلیل انسداد، با طول و تفصیل مباحثش، کم فایده است و اثر مهمی بر آن مترتب نمی شود؛ چرا که اساس آن که، انسداد باب «علمی» است، باطل است. بله اگر ما قائل به گفته محقق قمی شویم، که اعتبار ظهورات را منحصر به مقصودین بالافهام می داند و اشکال آن را نادیده بگیریم یا بگوییم که نهایت آنچه از ادله متقدم به دست می آید، تنها حجّیت خبر صحیح اعلایی است، یعنی خبری که همهِ سلسله سندش امامی و هر کدام از راویان در همه طبقات از سوی دو عادل حکم به عدالتشان شده باشد، در این صورت دلیل انسداد میدان پیدا می کند؛ بلکه چاره ای جز تن دادن به انسداد نیست. چرا که خبر صحیح اعلایی با این اوصاف، چون خبر متواتر که محفوف به قرینهِ قطعیّه

باشد، کمتر است و به معظم فقه نمی رسد؛ ولی ادلهِ متقدم، اعتبار بیش از این را می رساند؛ و آن حجّیت مطلق خبر موثوق به، آن گونه که به تفصیل گذشت و با وجود حجّیت خبر موثوق به، فرصت به دلیل انسداد نمی رسد؛ تا حجّیت مطلق ظن از آن به دست آید.

و باز در فوائد الا صول می آورد:

لانه یکفی لاثبات حجیه الخبر الموثوق به ما تقدّم من الادله و عمدتها الطریقیّه العقلائیه مع عدم ردع الشارع عنها.

برای اثبات حجّیت خبر موثوق به، ادله ای که گذشت کافی است و عمدهِ آن ادله سیره عقلائیه است، که شارع از آن منعی نکرده است. [3].

آیه اللّه العظمی خویی می نویسد:

و سمعت شیخنا الاستاذ الشیخ محمد حسین النائینی - قدّس سرّه - فی مجلس بحثه یقول: «انّ المناقشه فی اسناد روایات الکافی حرفه العاجز.» [4].

شنیدم که استاد بزرگوار ما، شیخ محمد حسین نایینی، در جلسهِ بحثش فرمود: مناقشه در سند روایات کتاب کافی، کار عاجزان است. (کسانی که نمی توانند از عهدهِ فهم احادیث بر آیند، مناقشه سندی می کنند.)

پاورقی

[1] فوائد الاصول، ج 3، ص 67.

[2] همان، ج 3، ص 83.

[3] همان، ج 3، ص 77.

[4] معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 81.

محقق عراقی

وی درباره جبر سندی و دلالی روایت به وسیله ظن، می نویسد:

...و محل الکلام فی ذلک یقع تاره فی جابریه الظن او موهنیّته للسند و اخری للدلاله؛

فنقول اما جابریه الظن و موهنیّته للروایه سنداً، فاجمال القول فیه هو ا نّه یختلف ذلک باختلاف الوجوه المذکوره فی مناط حجیه الروایه، من کونه مطلق الوثوق الشخصی بصدور الروایه عن الامام(ع) ولو من الخارج او کونه الوثوق الحاصل من نفس الروایه باعتبار المزایا الداخلیه، لامطلق الوثوق

ولو من الخارج او کونه الوثوق النوعی الناشی عن الامور الداخلیّه کالظنون الرجالیّه المعموله فی تمییز المشترکات و تحصیل عداله الراوی و وثاقته او مطلق الوثوق النوعی و لو من الخارج، اما مطلقاً او بشرط عدم قیام ظن فعلی علی الخلاف... [1].

و موضوع سخن گاه در جابر بودن ظن یا موهن بودن آن برای سند است و گاه در جابر بودن و موهن بودن آن برای دلالت. اما درباره جابر بودن و موهن بودن ظن برای سند روایت اجمال سخن در آن این است که این حقیقت با توجه به مبانی مختلفی که در باب حجّیت روایت است، تفاوت می یابد (مبانی از این دست است):

1- مبنای حجّیت روایت، مطلق وثوق شخصی به صدور روایت از امام(ع) باشد؛ گرچه این وثوق از خارج از روایت پدید آید؛

2- مبنای حجّیت روایت، وثوقی باشد که از خود روایت با توجه به مزایای داخلی روایت به دست می آید، نه مطلق وثوق؛ گرچه از خارج روایت باشد؛

3- مبنای حجّیت روایت، وثوق نوعی باشد که از امور داخلی حاصل می شود؛ چون ظنون رجالی، که در تمییز مشترکات و تحصیل عدالت و وثاقت راوی به کار گرفته می شود؛

4- مبنای حجّیت روایت، مطلق وثوق نوعی باشد؛ گرچه از خارج از حدیث پدید آید؛ چه به طور مطلق و چه مشروط به عدم قیام ظن فعلی بر خلاف آن...

آنگاه ایشان بحث را بر پایهِ تک تک مبانی گذشته بررسی می کند و سپس می فرماید:

و حیث ان التحقیق هو الاحتمال الرابع و هو کون مدار الحجیّه علی مجرد الوثوق النوعی بالصدور ولو من الخارج من دون اناطه بعدم قیام الظن الفعلی علی الخلاف کما تقدم فی

مبحث حجیه خبر الواحد، فلا یقدح فی حجیته قیام الظن الفعلی علی الخلاف الاّ اذا فرض کشفه عن خلل فیه یوجب ارتفاع الوثوق النوعی.

و من هذا البیان ظهر عدم الاحتیاج الی القواعد الرجالیه المعموله فی تصحیح الاخبار. فانّ الاحتیاج الیها انما هو علی القول بتخصیص الوثوق الفعلی او النوعی بالوثوق الناشی من المزایا الداخلیه والا فعلَی المختار من کفایه مطلق الوثوق النوعی و لو من الخارج کالشهره الفتوائیه الاستنادیه لا یحتاج الی اعمال القواعد الرجالیه؛ کما انه باعراض المشهور عنه لابد من طرحه و لو کان فی نفسه صحیحاً و کان رواته جمیعاً من مزکّاه بتزکیه العدلین؛ لانّ اعراض المشهور عن مثله یکشف لا محاله عن خلل فی سنده موجب لارتفاع الوثوق عنه و من هذه الجهه اشتهر بینهم بأن الخبر کلما ازداد صحه ازداد باعراض المشهور عنه وهناً...

و چون تحقیق همان مبنای چهارم است؛ یعنی ملاک حجّیت همان مجرد وثوق نوعی به صدور است، گرچه این وثوق از خارج از حدیث به دست آید، و مشروط به عدم قیام ظن فعلی بر خلاف هم نیست - همان گونه که در مبحث حجّیت خبر واحد گذشت - بنابراین قیام ظن فعلی بر خلاف، ضرری به حجّیت روایت نمی زند؛ مگر در این فرض که ظن فعلی بر خلاف، کاشف از نقصی در روایت باشد، که وثوق نوعی را از بین ببرد.

و با این بیان واضح گشت که نیازی به قواعد رجالی که برای تصحیح روایت به کار گرفته می شود نیست؛ چرا که نیاز به قواعد رجالی، تنها بر پایهِ مقید ساختن وثوق فعلی یا نوعی به وثوقی است که از مزایای داخلی نشأ ت گرفته باشد؛ وگرنه

بر پایهِ مبانی مختار ما، که همان کفایت مطلق وثوق نوعی است، گرچه از خارج از حدیث باشد - چون شهرت فتوایی که مستند به روایت باشد - دیگر نیازی به اعمال قواعد رجالی نیست.

همان گونه که روشن گشت، با اعراض مشهور از حدیث، لازم است حدیث را طرح کرد؛ گرچه خود حدیث صحیح باشد و راویانش همه از سوی دو عادل تزکیه شده باشند؛ چرا که اعراض مشهور از چنین حدیثی، کشف می کند که خللی در سند حدیث است که ایجاب کرده وثوق به حدیث از بین برود. و از همین رو در میان عالمان مشهور شده است که خبر هرچه صحتش بیشتر باشد، با اعراض مشهور از آن، وهن و ضعفش بیشتر می گردد...

همچنین محقق عراقی می نویسد:

ثم ان الثقه فی ذلک الاخبار و ان کانت ظاهره فی العداله بل اعلی درجتها ولکن یمکن دعوی عدم اعتبار وصف العداله فی الراوی فی حجیه روایته و انّ مدار الحجیه انما کان علی حیث الوثوق فی نقل الروایه بنحو یضعف فیه احتمال الکذب بحیث لا یعتنی به العقلاء. و انّ التعبیر بالمأ مونیه فی الدین و الدنیا انما هو من جهت کونه ملزوماً للوثاقه فی الحدیث، لا من جهه مدخلیه لخصوصیه المأ مونیته فی الدین فی الراوی فی حجّیّه روایته. [2].

ثقه در روایات حجّیت خبر واحد، گرچه ظهور در عدالت راوی، بلکه بالاترین درجه عدالت دارد، ولی ممکن است بگوییم که وصف عدالت در راوی برای حجّیت روایت او معتبر نیست و ملاک حجّیت تنها بر پایهِ وثوق در نقل روایت است؛ به گونه ای که احتمال کذب روایت به درجه ای ضعیف باشد که عقلا به آن توجهی نکنند. و

نیز تعبیر به مأ مونیت در دین و دنیا، تنها از این جهت است که لازمه اش وثوق به حدیث است، نه از این جهت که مأ مونیت راوی در حجّیت روایت او خصوصیت داشته باشد.

همچنین می نویسد:

و من ذلک تری بناء الا صحاب رضوان اللّه علیهم علی العمل بالخبر الموثوق به ولو من غیر الثقه اذا علموا بأن الراوی سدید فی نقل الروایه و متحرز عن الکذب و کان ممن لا یطعن فی روایته و ان کان مخطئاً فی اعتقاده و سالکاً غیر الطریقه المستقیمه...

فأن ذلک شاهد صدق لما ذکرنا من ان مدار الحجیه عندهم هو مجرد کون الخبر موثوق الصدور عن النبی(ص) او الائمه بنحو یضعف فیه احتمال الکذب ضعفاً لایعتنی به العقلاء بنحو یعد المعتنی به من الوسواسین؛ لا لانّ مدار الحجیه عندهم علی عداله الراوی.

و حیئنذٍ فلا اشکال فی دلاله تلک الا خبار علی حجیه خبر الموثوق به صدوراً او مضموناً کما یدل علی الا ول الترجیح بالشهره و الشذوذ و بعداله الراوی و وثاقته و علی الثانی الترجیح بموافقه الکتاب و مخالفه العامه. [3].

و از این روست که می بینی بنای اصحاب رضوان اللّه تعالی علیهم بر عمل به خبر موثوق به است؛ گرچه راوی آن شیعه نباشد؛ اگر بدانند که راوی در نقل روایت استوار است و از دروغ پرهیز دارد و روایتش خدشه ندارد؛ گرچه از نظر عقیدتی منحرف باشد و غیر راه مستقیم را بپیماید...

این خود شاهد درستی است برای آنچه ذکر کردیم، که ملاک حجّیت نزد عالمان، همان صرف موثوق الصدور بودن خبر از پیامبر(ص) یا امامان(ع) است؛ به گونه ای که احتمال کذب در آن به حدّی ضعیف باشد که عقلا به آن اعتنایی

نکنند؛ به گونه ای که اعتنای به احتمال کذب، وسوسه محسوب شود. ملاک، موثوق الصدور بودن است، نه این که ملاک عدالت راوی باشد.

و بنابراین در دلالت مجموعهِ روایات بر حجّیت خبر موثوق به شکی نیست؛ چه وثوق از حیث صدور باشد، چه از حیث مضمون؛ همان گونه که ترجیح به شهرت و شذوذ و ترجیح به عدالت و وثاقت راوی بر وثوق صدوری و ترجیح به موافقت کتاب و مخالفت عامه بر وثوق مضمونی دلالت دارد.

پاورقی

[1] نهایه الافکار، ج 3، ص 184 تا 186.

[2] همان، ج 3، ص 134.

[3] همان، ص 135.

محقق اصفهانی

حاج شیخ محمد حسین اصفهانی (کمپانی) می نویسد:

و اما الکلام من حیث الجابریه و الموهنیّه: فمجمل القول اما فی الجابریه، فبان دلیل حجیه الخبر حیث دل علی حجیه الخبر الموثوق بصدوره. فاذا حصل الوثوق بصدور الخبر ولو من طریق غیر معتبر، فقد تحقّق موضوع الحکم وجداناً قهراً فیعمه دلیل الحجیه... [1].

سخن درباره جابریت و موهنیت به اجمال چنین است: اما دربارهِ جابر بودن، چون دلیل حجّیت خبر واحد، دلالت بر حجّیت خبر موثوق الصدور می کند؛ بنابراین اگر وثوق به صدور خبر پدید آید، گرچه از راه غیر معتبر باشد، موضوع حکم وجداناً و قهراً فراهم شده است؛ در نتیجه دلیل حجّیت خبر واحد شامل آن می گردد.

ایشان در ادامه می نویسد:

مع انّ الاعتبار بتحقّق الخبر الموثوق به عندنا.

در ارتباط با گفتار مرحوم اصفهانی، تذکر این نکته ضروری است:

ایشان بر این باور است که وثوق به خبر باید برای خود ما پدید آید و صرف حصول برای دیگران کافی نیست (دقت شود)؛ ولی در هر حال حجّیت خبر موثوق به را پذیرفته اند.

پاورقی

[1] نهایه الدرایه، ج 3، ص 433

تا 436.

آیه اللّه العظمی حکیم

آیه اللّه العظمی سید محسن حکیم(ره) می نویسد:

المحتمل بدواً فی ادّله الحجیّه ا حد امور ثلاثه:

الا ول: حجیه الخبر المظنون بصدوره بالنظر الی نفس السند؛ مثل کون الراوی ممن یظن بصدقه؛

الثانی: حجیه مظنون الصدور ولو بالنظر الی ما هو خارج عن السند؛ مثل عمل الا صحاب به و اعتماد هم علیه؛

الثالث: حجیه ما هو اعمّ من ذلک و ما هو مظنون الصحه و مطابقه مؤ دّاه للواقع ولو بالنظر الی الخارج؛ کما لو کان الخبر موافقاً لفتوی المشهور و ان لم یعتمدوا علیه کخبرالدعائم و الرضوی و نحوهما. و ظاهر المصنّف استظهار الثالث من ادله الحجیه و لا یخلو من تأ مّل. بل المتیقن هو الا وّل و ان کان الثانی ا ظهر. [1].

آنچه در ادلهِ حجّیت خبر واحد در ابتدا به ذهن می رسد، یکی از سه امر است:

1- حجّیت خبری که با توجه به سند مظنون الصدور است؛ مثل این که راوی از کسانی باشد که ظن به صدق او می رود؛

2- حجّیت خبر مظنون الصدور، گرچه این ظن به صدور با توجه به چیزی باشد که از سند بیرون است؛ مانند عمل اصحاب به خبر و اعتماد اصحاب به خبر؛

3- حجّیت خبر، اعم از دو قسم بالا و خبری که ظن به صحّت و مطابقت مفاد آن با واقع باشد، گرچه با توجه به قرائن بیرونی، مثل این که خبر موافق با فتوای مشهور باشد، گرچه اعتماد مشهور به خبر ثابت نباشد، مانند خبر دعائم و فقه الرضا و مانند آن. و ظاهر مصنف (یعنی صاحب کفایه) استظهار احتمال سوم از ادلهِ حجّیت خبر واحد است و این استظهار خالی از تأ مل نیست؛ بلکه قدر متیقن احتمال اول است؛ گرچه

احتمال دوم ظاهرتر است.

گفتنی است، ما در نقل کلمات عالمان، راه اختصار را پیمودیم و از نقل کلمات دیگران خودداری کردیم. البته در صورتی که احساس ضرورت شود، هم بخش های دیگری از کلمات اعلام را می آوریم و هم استدلالی و برهانی وارد بحث می شویم و درستی مبنای عالمان شیعه را به اثبات می رسانیم.

پاورقی

[1] حقائق الاصول، ج 2، ص 217.

بخش دوم؛ نقد برخورد شدید کتاب مشرعه با روایات مهدویت

اشاره

در این بخش می بینیم که مؤ لف مشرعه بحارالا نوار چه اندازه از روایات سه جلد مهدویت (جلدهای 51 و 52 و 53) را در بحارالانوار معتبر می داند و آنگاه به برخی از مناقشه های محتوایی ایشان می پردازیم.

ما بر این باوریم که یک نگاه کوتاه به آنچه در مشرعه آمده - با توجه به آنچه از مبانی فقیهان شیعه آوردیم - ما را به اعتبار اکثر روایات بحارالا نوار می رساند. شما هم بخوانید و داوری کنید:

ایشان از مجموع 409 روایت در هفده باب از جلد 51 بحارالانوار، تنها حدود 38 روایت را معتبر می داند و نیز از مجموع 634 روایت در باب های 18 تا 37 از جلد 52 بحارالانوار، تنها حدود 49 روایت را معتبر می شناسد و از مجموع 193 روایت در باب های 28 تا 31 از جلد 53 بحارالانوار، تنها حدود سه روایت را معتبر می داند؛ و بدین شکل از مجموع هزار و دویست و سی و شش روایت مهدویت، تنها حدود نود روایت را معتبر و قابل اعتماد معرفی می کند. تازه در برخی از این 90 روایت نیز مناقشات دلالی و محتوایی دارد؛ که در نتیجه شاید حدود هفتاد یا هشتاد روایت از دیدگاه ایشان مقبول باشد.

آنگاه ایشان شکوه می کنند که روایات مهدویّت اکثر مسائل مربوط به حضرت

و حکومتشان را بازگو نمی کند و با توجه به اجمالی که در روایات است، نفی و اثبات چیزی ممکن نیست و باید علم آن را به خداوند واگذار کرد. بنگرید! جدّاً شگفت انگیز است!

ایشان می نویسد:

والحق ان الروایات الوارده فی حق المهدی(ع) و خروجه و ملکه لم تبیّن جمیع ما یتعلّق به(ع) و لاا کثرها؛ و مع اجمالها لا طریق الی النفی و الاثبات؛ و اللازم ایکال علمها الی اللّه تعالی - حشرنا معه و عجل اللّه تعالی فرجه -. [1].

باز می نویسد:

و خلاصه الکلام انّ مدّه حکومه المهدی و کیفیّت ها و تعیین عدد الراجعین و حالاتهم و کیفیّه رجوع الامام و بقاء عمره و وضع الناس فی هذه الدوره و بقاء الانسان بعد المهدی و هل له خلفاء غیرالائمه و ما مقامهم و هل الرجعه تدوم بعد وفاته(ع) امور مهمّه؛ لکن لا دلیل عندنا علی ا حد منها و لا سبیل الیه. [2].

از مجموع یک هزار و دویست و سی و شش روایت، که اکثر آن مثل اشک چشم است، در نظر ایشان تنها 90 روایت اعتبار سندی لازم را دارد؛ علاوه بر آن که از دیدگاه فردی و شخصی ایشان، تعدادی از این روایات معتبر هم مشکل محتوایی و دلالی دارد. بنابراین ما می مانیم و حدود 80 روایت؛ و با این مجموعه کم از روایات نمی توانیم مسایل مربوط به مهدویت را به دست آوریم. فعلی الاسلام السلام. آیا تنها راه پذیرش روایات، همان اعتبار سندی است و راه های اعتبار یابی روایات همه بسته شده است؛ معاضدت های روایی و قراین وثوق آور همه از بین رفته است و این گونه باید بر روایات شیعه چوب حراج زد؟!

آیا این مصداق

گفتار حضرت امیرالمؤ منین(ع) نیست که فرمود: «یذرو الروایات ذروالریح الهشیم. آن گونه که باد گیاهان خشک شده را می پراکند، او نیز روایات را می پراکند.»؟ [3].

آیا این سخت گیری در پذیرش روایات، همان نیست که مرحوم وحید بهبهانی با آن مبارزه کرده است.

روایات را این گونه طرد و نفی کنیم؛ آنگاه عزا بگیریم که این تعداد کم، مشکل ما را در مسایل مربوط به مهدویّت حل نمی کند و برای ما راهگشا نیست؛ و در نتیجه باید آنها را بوسید و در بسته به خداوند واگذار کرد؟

ما هم، به سخت گیری ایشان در پذیرش روایات تن نمی دهیم و هم، طرد محتوایی روایات را، که نظر فردی و شخصی پشتوانه آن است، نمی پذیریم.

باید در برابر روایات زانو زد و در آنها تأ مل کرد و به مفاد صحیح آنها راه یافت. این کار فقیه در دین است؛ نه نفی گستردهِ روایات و طرد ذوقی و شخصی مفاد آنها.

جالب تر این جاست که باز نویسنده محترم مشرعه، پس از زدن چوب حراج بر روایات و نفی اعتبار اکثر آنها، اشکال می کند که چرا خداوند و پیامبر و امامان(ع) و به ویژه امامان اخیر و شخص حضرت مهدی(ع) مجموعه ای را تدوین نکردند که اصول و معارف و احکام دینی را برای ما بازگو کند.

کمترین سخن ما با ایشان این است که: شما از آنچه پیامبر و امامان برای ما گذاشته اند، فاصله می گیرید؛ آنگاه ابراز نیاز می کنید. آنان این مجموعه روایات را برای فقیهان ما آماده ساخته اند، و فقیهان و کارشناسان دین باید از این مجموعه بهره گیرند.

بنگرید متن سخن نویسنده مشرعه را، که جدّاً شگفت انگیز است. ایشان در این باره که انتفاع ما از امام در

زمان غیبت، به چه شکلی است و این که انتفاع در امور دینی نیست، می نویسد:

فان قلت: نعم لکن لِمَ یأ ذن اللّه لبعض الخواص فی لقاء الامام(ع) فی الانتفاع منه فی تکمیل الفقه المشحون بالاستنباطات الخاطئه .

قلت: هذا الایراد لا یخص الامام الغائب(ع)؛ بل الا ئمه الثلاثه قبله (الجواد و الهادی و العسکری(علیهم السلا م) ایضاً لم یقوموا باکمال الفقه مع کونهم بین الناس. بل هذا السؤ ال یتجه الی اللّه بأ نه کما ا نزل القرآن لِمَ لم ینزل کتاباً جامعاً لجمیع الا صول و المعارف الاسلامیه والاحکام الفرعیه و قواعدها؟ ا و لِمَ لم یأ مر نبیّه بتدوین ذلک او ا وصیائه.

و ا مّا الجامعه، فهی اولاً: غیر حاویه لجمیع الا حکام جزماً و ان کان فیها ارش الخدش و ثانیاً: انه بقی عندهم و لم یؤدوها، حتی فی سنه 260 قبل فوت العسکری بأ شهر الی الشیعه . فمن کل ذلک یعلم ان مشیه اللّه تعالی جاریه علی الوضع الموجود ولسنا شرکاء له تعالی فی الربوبیّه و امر التکوین و التشریع، بل عباد مقهورون مطیعون و ما اوتینا من العلم الا قلیلاً. [4].

اگر اشکال کنی: چرا خداوند به برخی از خواص شیعه اجازه دیدار با امام مهدی(ع) نداد، تا آنان از امام(ع) در ارتباط با تکمیل این فقه، که پر از استنباط های خطاست، بهره مند گردند.

در جواب گویم: این ایراد تنها در ارتباط با امام زمان(ع) مطرح نیست؛ بلکه سه امام قبل از حضرت مهدی(ع) نیز این فقه را کامل نکردند؛ با این که در میان مردم بودند. بالاتر این که، این سؤ ال به خداوند متوجه می شود: چرا همان گونه که قرآن را نازل فرمود، کتابی که جامع همه اصول و معارف و احکام و قواعد آن باشد، فرو

نفرستاد؟ یا چرا پیامبرش را مأ مور نساخت که چنین کتاب جامعی را تدوین کند؟ و نیز چرا به اوصیای پیامبر دستور تدوین چنین کتابی را نداد؟

و اما جامعه (کتابی که نزد امامان(ع) بوده است) اولاً: قطعاً همه احکام را ندارد؛ گرچه ارش خدش در آن باشد و ثانیاً: این جامعه هم نزد خود امامان(ع) ماند و آن را تا سال 260؛ یعنی قبل از فوت (شهادت) امام عسکری(ع)، در اختیار شیعه قرار ندادند.

از همه اینها می فهمیم که خواست خدا بر وضع موجود و جاری بوده است و ماهم که شریک و همتای خدا در تربیت، تکوین و تشریع نیستیم. ما بندگان محکوم و مطیع هستیم و تنها بهره کمی از علم و دانش داریم.

ما تنها یک جمله در پاسخ به این ایراد می آوریم (دقت شود که ایشان در «ان قلت» اشکال کرده است و در «قلت» ایراد را پذیرفته و کاملتر کرده است. البته در پایان آورده است که ما بنده ایم و دانش مان محدود است و این حرفها را نمی فهمیم.):

دوستی می گفت: بعضی از عالمان در حرف و موضوعی که مطرح می شود، هنگامی که روایت در بحث کم است، می گویند: کاش امامان شیعه(ع) در این باب مطلبی می فرمودند و کاش روایاتی می رسید! ولی وقتی عملکرد و نظر همین دسته از عالمان را در فروعی که روایات بسیار رسیده است می نگریم، می بینیم در آنجا هم نمی توانند از روایات خوب بهره مند شوند؛ به پای سند یا دلالت روایات می پیچند و آنها را از کار می اندازند. این دوست ما می گفت: ظاهراً روش این دسته از عالمان در استنباط و بهره مندی از روایات مشکل دارد؛ نه کار و

گفتار امامان(ع).

حال وضعیت این اشکال و تأ یید گستردهِ شما از آن، مثل داستان این دسته از عالمان است. شما با توجه به اعتبار سندی محض، اکثریت روایات شیعه را از اعتبار می اندازید؛ آنگاه می فرمایید: چرا امامان در باب این معارف، اصول و احکام روایاتی ندارند؟

چرا شما میراث فرهنگی شیعه و روایات امامان(ع) را بی جهت از اعتبار می اندازید و چوب حراج بر سرمایه شیعه می زنید؛ آنگاه مطالبه روایت می کنید و خدا و پیامبر و امام را زیر سؤ ال می برید، که چرا چنین کتاب جامعی که مشکل شما را حل کند، در اختیار شما نگذاشته اند؟

اگر به گفتار عالمان شیعه، از وحید بهبهانی گرفته تا دیگران، بنگرید و در آن به دقت غور کنید، می بینید که این مجموعه روایات شیعه از اعتبار مطلوبی برخوردار است و نیاز شیعه را به حمد الله تا کنون حل کرده و در آینده هم به دست توانای فقیهان شیعه حل خواهد کرد.

گفتنی است، از کجا جزم پیدا کرده اید که در کتاب جامعه همهِ احکام نیامده است؟ مگر تعبیر اینکه حتی ارش خدش در آن آمده، گویای حضور همه احکام در آن نیست؟ البته این که چه کسی و چگونه می تواند همه احکام را از آن استنباط کند، خود جای بحث دارد.

ما در پایان باز توصیه می کنیم که کلام وحید بهبهانی - قدّس سرّه - مورد توجّه قرار گیرد. مطالعه کتاب «الفوائد الحائریه» و «الرسائل الاصولیه» ایشان مورد تأ کید ماست. در ضمن از هر گونه نقد عالمانه در این زمینه استقبال می کنیم. و از طرفداران حجّیت خبر موثوق به می خواهیم که در تبیین این مبنای مقبول و دفاع از آن احساس وظیفه

کنند.

در ادامهِ نقد، از روایات معتبری که مورد مناقشه دلالی قرار گرفته، دفاع می کنیم:

الف) دفاع از عدم پذیرش توبه، هنگامی که امام دست به شمشیر می برد؛

ب) ردّ استبعاد دربارهِ ایمان آوردن همه مردم؛

پ) ردّ استبعاد صلح و آشتی حیوانات؛

ت) ردّ استبعاد از کوتاهی زمان حکومت امام؛

ث) ردّ استبعاد از کشتن کسانی که به قتل امام حسین(ع) راضی هستند؛

ج) دفاع از بعضی وجوه عدم ذکر نام مخصوص حضرت.

پاورقی

[1] مشرعه بحارالانوار، ج 2، ص 224.

[2] همان، ص 245.

[3] نهج البلاغه، خطبه 17.

[4] مشرعه بحارالانوار، ج 2، ص 223.

روایت معتبری که از پذیرفته نشدن توبه در زمان ظهور سخن می گوی

در مشرعه بحارالا نوار، جلد دوم، صفحه 210 می نویسد:

در باب پنج از شصت و شش روایتی که در این باب آمده است، تنها یک روایت معتبر است و آن صحیحه ابن رئاب است و درباره آن می گوید:

اقول: و الاولی ردّ علمها الی قائلها و لا یتیسّر للمحقق الحکم بعدم قبول التوبه حین ظهور المهدی عجّل الله فرجه

سزاوارتر آن است که دانش این روایت را به گوینده اش واگذاریم و محقق نمی تواند بگوید که توبه در هنگام ظهور حضرت مهدی(ع) پذیرفته نیست.

متن حدیث

ا بی، عن سعد، عن ابن ابی الخطّاب، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن ابی عبداللّه(ع) ا نّه قال:

فی قول اللّه یوم یأ تی بعض آیات ربّک لا ینفع نفساً ایمانها لم تکن آمنت من قبل فقال: الایات هم الائمه و الایه المنتظر هوالقائم(ع) فیومئذٍ لا ینفع نفساً ایمانها لم تکن آمنت من قبل قیامه بالسیف و ان آمنت بمن تقدّمه من آبائه(ع) [1].

امام صادق(ع) دربارهِ گفتهِ خداوند عزّوجلّ: «روزی که بعضی از آیات پروردگارت تحقق پذیرد، ایمان افرادی که قبلاً ایمان نیاورده اند یا در ایمانشان عمل نیکی انجام نداده اند، سودی به حالشان

نخواهد داشت.» فرمود: آیات همان امامان(ع) هستند و آیه ای که انتظار او می رود امام قائم(ع) است؛ در آن روز ایمان کسانی که قبل از قیام حضرت با شمشیر، بوده است. سودی نخواهد داشت گرچه به امامان پیشین یعنی پدران حضرت(ع) ایمان داشته باشد.

گفتنی است علامه طباطبایی نیز در تفسیر المیزان، می نویسد:

و قد عدت فی الروایات من تلک الایات خروج دابه الا رض و الدخان و خروج یأ جوج و مأ جوج و هذه امور ینطق بها القرآن الکریم و عدّ منها غیر ذلک کخروج المهدی(ع) و نزول عیسی بن مریم و خروج الدجال و غیرها و هی و ان کانت من حوادث آخر الزمان لکن کونها ممّا یغلق بها باب التوبه غیر واضح. [2].

در روایات، خروج دابه الارض و دخان و خروج یأ جوج و مأ جوج از همین آیات محسوب شده است و این آیات در قرآن نیز آمده است. و از همین آیات محسوب می شود آیاتی چون خروج حضرت مهدی(ع) و نزول عیسی(ع) و خروج دجّال و دیگر آیات. و این آیات گرچه از حوادث آخر الزمان محسوب می شود، ولی این که با حضور این ها باب توبه بسته شود روشن نیست.

دفاع ما

با توجه به چند نکته پذیرفته نشدن توبه در زمان ظهور پس از اتمام حجت ها و ابلاغ پیام ها آن زمان که حضرت دست به شمشیر می برد توجیه شدنی است.

الف: کسانی که تا آن زمان که امام دست به شمشیر می برد، ایمان نیاورده اند دیگر ایمان واقعی نمی آورند و ایمانشان صوری و منافقانه است و امام مهدی(ع) هر منافقی را از دم تیغ می گذراند...

ثم یدخل الکوفه فیقتل بها کل منافق مرتاب [3].

آن گاه امام به کوفه می رود و هر منافق

تردید کننده را می کشد.

ب: حضور، ظهور و دست به شمشیر بردن امام چون عذاب و صاعقه ای دنیایی است که به هیچ کس رحم نمی کند. تا قبل از آن که عذاب الهی در دنیا فرا رسد توبه و پذیرش سودمند است، ولی پس از عذاب دیگر توبه و پذیرش سودی ندارد. توبه و پذیرش کسانی که پس از شروع جنگ و دست به شمشیر بردن امام است، چونان توبه کسانی است که با دیدن عذاب دنیایی توبه می کنند؛ این توبه پذیرفته نیست.

برای توضیح بیشتر به این آیات بنگرید و در تفسیر و روایات ذیل آن ها دقت کنید.

آیات:

1-(هل ینظرون الاّ ان تأ تیهم الملائکه او یأ تی ربّک او یأ تی بعض آیات ربّک یوم یأ تی بعض آیات ربّک لاینفع نفساً ایمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت فی ایمانها خیراً قل انتظروا انّا منتظرون).

آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان (مرگ) به سراغشان آیند یا خداوند (خودش) به سوی آن ها بیاید یا بعضی از آیات پروردگارت (و نشانه های رستاخیز) بیاید؟ امّا آن روز که بعضی از آیات پروردگارت تحقّق پذیرد، ایمان آوردن افرادی که قبلاً ایمان نیاوردند یا در ایمانشان عمل نیکی انجام نداده اند، سودی به حالشان نخواهد داشت. بگو (اکنون که شما چنین انتظارات نادرستی دارید) انتظار بکشید ما هم انتظار (کیفر شما را) می کشیم. [4].

2-(ان الذین حقّت علیهم کلمه ربّک لا یومنون و لو جاء تهم کلّ آیه حتّی یروا العذاب الالیم فلو لا کانت قریه آمنت فنفعها ایمانها الاّ قوم یونس لمّا آمنوا کشفنا عنهم عذاب الخزی فی الحیوه الدنیا و متّعنا هم الی حین.

آنان که فرمان پروردگار تو بر آنان تحقق یافته و به

جرم اعمالشان توفیق هدایت را از آن ها گرفته است، هرگز ایمان نمی آوردند؛ هر چند تمام آیات (و نشانه های الهی) به آنان برسد تا زمانی که عذاب دردناک را ببینند. چرا هیچ یک از شهرها و آبادی ها ایمان نیاوردند که (ایمانشان به موقع باشد و) به حالشان مفید افتد؛ مگر قوم یونس. هنگامی که آن ها ایمان آوردند عذاب رسوا کننده را در زندگی دنیا از آنان بر طرف ساختیم و تا مدت معینی آن ها را بهره مند ساختیم). [5].

3-(و یقولون متی هذا الفتح ان کنتم صادقین قل یوم الفتح لا ینفع الذین کفروا ایمانهم و لا هم ینظرون فأ عرض عنهم وانتظر انّهم منتظرون.

آنان می گویند: اگر راست می گویید این پیروزی شما کی خواهد بود؟ بگو روز پیروزی ایمان آوردن سودی به حال کافران نخواهد داشت و به آن ها هیچ مهلت داده نمی شود. حال که چنین است از آن ها روی بگردان و منتظر باش آن ها نیز منتظرند). [6].

4-(فلّما جاءتهم رسلهم بالبیّنات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما کانوا به یستهزئون فلّما را وا باسنا قالوا آمنّا باللّه وحده و کفرنا بما کنّا به مشرکین فلم یک ینفعهم ایمانهم لمّا را وا بأ سنا سنّه اللّه التی قد خلت فی عباده و خسر هنالک الکافرون.

هنگامی که رسولانشان دلایل روشن برای آنان آوردند، به دانشی که خود داشتند خوشحال بودند، ولی آن چه را که به تمسخر می گرفتند آنان را فرا گرفت. هنگامی که عذاب ما را دیدند، گفتند: هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایی که همتای او می شمردیم کافر شدیم. امّا هنگامی که عذاب ما را مشاهده کردند ایمانشان برای آن ها سودی نداشت. این سنّت خداوند است

که همواره در میان بندگانش اجرا شده و آن جا کافران زیانکار شدند). [7].

روایات

تفسیر نورالثقلین، در ذیل آیه 158 از سوره انعام روایاتی مشابه این روایت را می آورد.

بنگرید به روایت سیصد و پنجاه هفت که خروج قائم منتظر را از این آیات می داند:

«قال الصادق جعفر بن محمد(ع) فی قول اللّه عزوجلّ «یوم یأ تی بعض آیات ربّک لا ینفع نفساً ایمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت فی ایمانها خیراً» یعنی خروج القائم المنتظر منّا

امام صادق(ع) درباره گفتهِ خداوند عزّوجل، می گوید: «آن روز که بعضی از آیات پروردگارت تحقق پذیرد ایمان آوردن افرادی که قبلاً ایمان نیاورده اند یا در ایمانشان عمل نیکی انجام نداده اند، سودی به حالشان نخواهد داشت»، فرمود: منظور خروج حضرت قائم منتظر(ع) ماست). [8].

در روایتی دیگر از امام رضا(ع) سؤ ال می شود که چرا ایمان فرعون پذیرفته نشد، امام می فرماید:

«چون به هنگام دیدن عذاب ایمان آورد و چنین ایمانی پذیرفته نیست.»

آن گاه امام به تقویت این سنّت در گذشته و آینده اشاره می فرماید و آیهِ (فلّما را وا بأ سنا قالوا آمنّا باللّه وحده و کفرنا بما کنّا به مشرکین فلم یک ینفعهم ایمانهم، لمّا را وا بأ سنا و آیهِ یوم یأ تی بعض آیات ربّک )... را گواه می گیرد. [9].

بدین شکل چه اشکالی دارد اگر کسی حقیقت را پس از ظهور حضرت و اتمام حجّت و ابلاغ پیام نپذیرفت، دیگر پس از شمشیر کشی حضرت (قیام بالسیف) توبه اش پذیرفته نباشد.

آن گونه که امام هادی(ع) در موردی به آیهِ «فلّما را وا بأ سنا قالوا امناباللّه وحده» استناد کردند و حکم به قتل فردی مسیحی دادند که با زن مسلمان زنا کرده بود و هنگامی که خواسته بودند او را بکشند ایمان

آورده و مسلمان شده بود.

بنگرید

«قدّم الی المتوکّل رجل نصرانّی فجر بامراه مسلمه فأ راد ان یقیم علیه الحدّ فأ سلم فقال یحیی ابن اکثم الایمان یمحو ما قبله و قال بعضهم یضرب ثلاثه حدود فکتب المتوکل الی علی بن محمد النقی یسأ له فلمّا قرا الکتاب کتب یضرب حتی یموت فأ نکر الفقهاء ذلک فکتب الیه یسأ له عن العلّه فقال: بسم اللّه الرحمن الرحیم فلّما را وا بأ سنا قالوا آمنّا باللّه وحده و کفرنا بما کنّا به مشرکین السوره قال فأ مر المتوکل فضرب حتی مات.

مردی مسیحی را که با زن مسلمان زنا کرده بود؛ نزد متوکل آوردند. متوکل خواست تا حد را بر وی جاری سازد، مسیحی چون چنین دید مسلمان شد. یحیی بن اکثم گفت: ایمان، گذشته این مرد را از بین می برد. برخی دیگر گفتند: باید این فرد به اندازهِ سه حد تازیانه بخورد. متوکل به امام هادی(ع) نامه ای نوشت و حکم این قضیه را از امام پرسید. حضرت پس از خواندن نامه در پاسخ آن نوشت: این مرد مسیحی باید (آنقدر) زده شود تا بمیرد. فقیهان این فتوای امام را نپسندیدند، متوکل برای امام نامه نوشت و علت این فتوا را پرسید. حضرت نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم. چون آنان عذاب ما را دیدند گفتند که به خداوند یکتا ایمان آوردیم و به آن چه شرک می ورزیدیم کافر شدیم ... راوی گوید متوکل دستور داد او را (آنقدر) بزنند تا بمیرد.» [10].

به این روایات نیز بنگرید

«ابراهیم بن محمد الهمدانی قال قلت لا بی الحسن الرضا(ع) لایّ علّه غرق اللّه تعالی فرعون و قد آمن به و ا قرّ بتوحیده؟

قال لا نّه آمن عند روِ یه البأ س و الایمان عند روِ یه البأ س غیر

مقبول و ذلک حکم اللّه تعالی ذکره فی السلف و الخلف قال اللّه عزّوجلّ فلمّا را وا بأ سنا قالوا آمنا باللّه وحده و کفرنا بما کنّا به مشرکین فلم یک ینفعهم ایمانهم لما را وا بأ سنا و قال عزّوجلّ: یوم یأ تی بعض آیات ربّک لا ینفع نفساً ایمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت فی ایمانها خیراً و هکذا فرعون و ملاءه لمّا ا درکه الغرق قال آمنت انه لا اله الا ّ الذی آمنت به بنواسرائیل و ا نا من المسلین فقیل له الان و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین.» [11].

«عن جعفربن رزق اللّه قال قدم الی المتوکل رجل نصرانیّ فجر بامراه مسلمه فأ راد ان یقیم علیه الحد فأ سلم فقال یحیی بن ا کثم قد هدم ایمانه شرکه و فعله و قال بعضهم یضرب ثلاثه حدود و قال بعضهم یفعل به کذا و کذا فأ مر المتوکل بالکتاب الی ا بی الحسن الثالث(ع) و سؤ اله عن ذلک فلمّا قرا الکتاب کتب: یضرب حتی یموت فأ نکر یحیی بن ا کثم و ا نکر فقهاء العسکر ذلک و قالوا:یا ا میرالمؤ منین عن هذا فأ نّه شی لم ینطق به کتاب و لم تجی به سنّه فکتب الیه: ان فقهاء المسلمین قد ا نکروا هذا و قالوا: لم تجی به سنّه و لم ینطق به کتاب فبین لنا لم اوجبت علیه الضرب حتی یموت فکتب بسم الله الرحمن الرحیم فلمّا احسّوا بأ سنا قالوا آمنّا باللّه وحده و کفرنا بما کنّا به مشرکین فلم یک ینفعهم ایمانهم لمّا را وا بأ سنا سنّه اللّه الّتی قد خلت فی عباده و خسر هنالک الکافرون فأ مر به المتوکل فضرب حتی مات.» [12].

بنابراین، ممکن است هنگامی که امام ظهور می کند، پس از اتمام حجّت

و ابلاغ پیام اگر کسی ایمان نیاورد، دیگر ایمان او پذیرفته نیست؛ چرا که امام دست به شمشیر برده و دشمن، مرگ را در برابر چشم خود می بیند.

و به نظر می رسد با کمی دقت این حقیقت جا می افتد، البته ما با گفتهِ علامه طباطبایی مشکلی نداریم. ایشان تنها می نویسد بسته شدن باب توبه با حضور این آیات روشن نیست.

این گفته نشان دهندهِ آن است که باید در این زمینه تأ مل کرد و تأ مل چنین حکم می کند که می توان با توجه به انتقام گیری امام زمان(ع) و برخورد سنگین حضرت - که کاملاً با انبیای دیگر متفاوت است - این حقیقت را توجیه کرد که پس از ظهور و اتمام حجّت و دست به شمشیر بردن، دیگر توبهِ کسی پذیرفته نیست. شاید بتوان گفت که حجّت، قبل از آمدن حضرت در نزدیک ظهور بر همه تمام می شود و یکی از اهداف امام(ع) تصفیهِ انسان هاست.

البته توبهِ قوم یونس در این زمان پذیرفته شد، و این استثناء است همان گونه که آیه بر آن دلالت دارد «الاّ قوم یونس» و شاید استثناء هم نباشد، چون آنان پیش از نزول عذاب توبه کردند.

بنابراین، ظهور حضرت چون عذابی آسمانی برای دشمنان تلقی می گردد که اگر سخن آن حضرت مقبولشان نیفتد، دیگر پس از قیام به سیف توبهِ کسی پذیرفته نیست.

این حقیقت در بحارالانوار، چنین آمده است:

«... و قوله تعالی(هل ینظرون الاّ ان تأ تیهم الملائکه ا و یأ تی ربّک ا و یأ تی بعض آیات ربّک) یخبر محمداً صلّی اللّه علیه و آله وسلّم عن المشرکین و المنافقین الذین لم یستجیبوا للّه و لرسوله فقال: هل ینظرون الاّ ان تأ تیهم الملائکه ا و یأ تی ربّک ا و

یأ تی بعض آیات ربّک یعنی بذلک العذاب یأ تیهم فی دارالدنیا کما عذّب القرون الاولی فهذا خیر یخبر به النبی(ص) عنهم.

ثمّ قال: یوم یأ تی بعض آیات ربّک لا ینفع نفساً ایمانها لم تکن آمنت من قبل الایه یعنی لم تکن آمنت من قبل ان تجیِ هذه الایه و هذه الایه هی طلوع الشمس من مغربها...» [13].

از این روایت به دست می آید: منظور از بعضی از آیات پروردگار همان عذاب دنیایی است و در این روایت گر چه بر طلوع خورشید از مغرب تطبیق داده شده است، ولی در روایت مورد بحث بر حضرت تطبیق داده شده است و با توجه به این که ظهور حضرت برای کفار و مشرکان و دیگر دشمنان عذاب است - چرا که به آنان امان نمی دهد - لذا پس از ظهور و اتمام حجت و دست به شمشیر شدن او دیگر توبهِ کسی پذیرفته نیست.

در پایان یادآور می شویم این که حضور حضرت چون صاعقه ای آسمانی برای دشمنان است، هیچ مشکلی ندارد و چهرهِ مهر و عطوفت آن حضرت را خدشه دار نمی سازد. این خشم و خشونت در برابر کسانی است که شایستهِ آن هستند وگرنه در برابر آنانی که طرف دار حق و یا جویای حق هستند، مهر و مهربانی حضرت مطرح است.

گفتنی است آن چه امروز بر برخی زبان ها افتاده است که چهرهِ خشم و خشونت و انتقام گیری حضرت را می خواهند نادیده بگیرند و بر این باورند که روایات گسترده ای که در کنار مهر و عطوفت امام(ع) از خشونت و خشم و انتقام گیری و کشت و کشتار سخن می گوید ضعیف و مجعول است، از نظر ما کاملاً مردود است.

ما تا این اندازه می پذیریم

که نباید تنها قهر حضرت را بازگو کرد، بلکه باید هم از مهر و هم از قهر گفت که هر کدام در موردش زیبنده است؛ درباره خداوند در دعای افتتاح آمده است:

«و اشهد انک ارحم الراحمین فی موضع العفو و الرحمه و ا شدّ المعاقبین فی موضع النکال و النقمه؛

گواهی می دهم که تو از همه در جای عفو و رحمت مهربان تری و در جای عذاب و نقمت از همه سخت تر عذاب می کنی.»

دربارهِ حجت او هم که مظهر اسماء و صفات الهی است، همین گونه است، ولی یادآور می شویم که مهر حضرت با کسانی است که شایستهِ مهرند و قهر و خشم و درگیری حضرت با کسانی است که با وی درگیر می شوند و می جنگند.

بنابراین، نفی چهرهِ قهر در جایگاه ویژهِ خودش کاملاً باطل است و هیچ توجیه صحیحی ندارد.

در بسیاری از روایات که چهرهِ قهر حضرت ترسیم شده است، می بینید که حضرت با کسانی می جنگد که با او می جنگند؛ «فیقتل المقاتله» [14] او با کسانی که جنگ با او را شروع کرده اند، می جنگد.

گفتنی است المقاتله جمع مقاتل و به معنای کسانی است که شروع به جنگ می کنند و می جنگند.

در روایت دیگری آمده است:

«... فتقاتلونه فیقاتلکم فیقتلکم؛ [15].

شما با او می جنگید پس او با شما می جنگد و شما را می کشد».

در روایت دیگری آمده است:

«ثلاثه عشر مدینه و طائفه یحارب القائم ا هلها و یحاربونه...؛ [16].

سیزده شهر و طائفه اند که حضرت قائم(ع) با آنان می جنگد و آنان نیز با حضرت می جنگند».

در پایان این بخش بد نیست به روایاتی اشاره کنیم که می گوید: امام زمان(ع) پس از ظهور کارش جنگ است و تقاضای توبه از کسی نمی کند و وای بر

کسی که بخواهد با حضرت دشمنی کند.

بنگرید

«...والقائم یسیر بالقتل بذلک ا مر فی الکتاب الّذی معه ان یسیر بالقتل و لا یستیتب ا حداً و ویل لمن ناواه...

حضرت قائم(ع) سیره اش جنگ است و مأ موریت او در کتابی که به همراه خویش دارد همین است. او از کسی تقاضای توبه نمی کند و وای بر هر کسی که با او دشمنی کند.» [17].

گفتنی است روایاتی که بر شدّت و صلابت بر خورد امام(ع) دلالت دارد و سخت گیری او را در برخورد با دشمنان بازگو می کند، همه گواه این حقیقت است که پس از دست به شمشیر بردن دیگر از کسی توبه پذیرفته نیست و اساساً آنان که در چنین حالی ایمان می آورند، ایمانشان از ترس عذابِ حاضر است و این پذیرفته نیست.

بررسی حدود پنجاه روایت در ارتباط با قهر حضرت را به آینده می سپاریم. مطمئناً قهر حضرت در جایگاه خود چون مهر او در جایگاهش حکیمانه است. در این باره به گستردگی در مقاله ای جداگانه باید سخن گفت و روایات جنگ و کشتار در زمان ظهور را بررسی کرد و از آن ها دفاع نمود.

پاورقی

[1] بحارالا نوار، ج 51، ص 51، ح 25.

[2] تفسیر المیزان، ج 7، ص 391.

[3] بحارالا نوار، ج 52، ص 338، ح 81.

[4] انعام، 158.

[5] یونس، 96 - 98.

[6] سجده،28 - 30.

[7] غافر، 83 - 85.

[8] تفسیر نورالثقلین، ج 1، ذیل آیهِ 158.

[9] نورالثقلین،ج 1، ص 780 تا 782.

[10] بحارالانوار، ج 50، ص 172.

[11] نورالثقلین، ج 4، ص 537.

[12] کافی، ج 7، ص 238، ح 2.

[13] بحارالانوار، ج 93، ص 103.

[14] بحارالا نوار، ج 52، ص 308، ح 83.

[15] بحارالانوار، ج 52، ص 375، ج 174.

[16] بحارالا نوار، ج 52، ص 362،

ح 136.

[17] بحارالا نوار، ج 52، ص 353، ح 109.

روایتی که از ایمان و صلاح عموم مردم و نیز آشتی عموم درندگان

در مشرعه، بحارالا نوار، جلد 2، صفحه 230 آمده است:

«فی مرسله الاحتجاج لا یبقی کافر الا آمن و لاطالح الا صلح و تصطلح فی ملکه السباع... لعلّها ان صحّت محموله علی الغلبه و امّا اصلاح العموم فهو غیر واقع جزماً حسب التجربه من لدن آدم(ع) الی یومنا فما دام الاختیار مفروضاً فلابدّ من التخلف حسب الطبیعه البشریه و اما اصطلاح السباع بینها فان کان کنایه عن شی اخر فهو و الاّ فهو غیر محتمل.

در مرسله کتاب احتجاح آمده است که کافری نمی ماند جز این که مؤ من می شود و بدکاری نیست مگر این که صالح و شایسته می شود. و در زمان حکومت حضرت درندگان با هم آشتی می کنند...»

سپس ایشان دربارهِ مفاد این حدیث این گونه داوری می کند که اگر این روایت درست باشد محمول بر غالب است (یعنی غالب مردم ایمان می آورند) و امّا این که عموم مردم اصلاح شوند این قطعاً تحقق نخواهد یافت؛ آن گونه که از زمان حضرت آدم(ع) تا به امروز تجربه کرده ایم؛ چون تا زمانی که اختیار باشد، قطعاً طبق طبیعت بشر خلاف هم هست.

و امّا آشتی کردن درندگان اگر کنایه از چیز دیگری باشد (مثلاً کنایه از صلح و صفای بین مردم) که همان، وگرنه آشتی بین درندگان احتمال آن نمی رود.

دفاع ما:

به نظر می رسد ایشان تنها استبعادی ارایه داده است و استبعاد ایشان حتی جواب لازم ندارد؛ چون ایشان برهانی بر بطلان این معنی ارایه نداده است. چه دلیل عقلی ای داریم که از تحقق ایمان همهِ مردم آن زمان و تحقق صلاح همه منع کند؟ و نیز چه دلیل و برهانی بر تحقق نیافتن سازش

درندگان در آن زمان وجود دارد؟ تحولاّتی که در زمان ظهور پدید می آید، بیش از این ها را در پی دارد صرف استبعاد که دلیل نیست وقتی که روایت اثبات می کند و شما دلیلی بر نفی آن ندارید باید بپذیرید (دقت شود اشکال ما تنها در ارتباط با مناقشهِ دلالی نویسندهِ محترم است)

در این جا مناسب است که به روایات مشابه این روایت اشاره کنیم. این روایات از پدید آمدن تحوّل عجیبی در زمان حکومت حضرت حکایت دارد.

در حدیث اربعمأه آمده است

«واصطلحت السباع والبهائم؛

درندگان و حیوانات با هم سازش و آشتی می کنند». [1].

و اگر بنا باشد این تحول شگفت پذیرفته نشود و در نتیجه آشتی حیوانات را نپذیریم، چیزهای بسیار دیگری از این دست نیز نباید پذیرفته شود. مانند از بین رفتن کینه ها و بهبودی یافتن همه مریضان و...

ولی حق آن است که چنان تحولی در زمان حضرت پدید می آید و در جای خود تبیین شده است که در سایهِ آن پذیرش این امور کاملاً طبیعی و بدون مشکل است.

بررسی تحولات زمان ظهور و پیامدهای آن از دیدگاه روایات بسیار جالب و شگفت انگیز است.

همچنین در روایتی که به علایم ظهور اشاره می کند آمده است:

«... و را یت البهائم تفرس بعضها بعضاً...؛

و می بینی که حیوانات یکدیگر را می درند». [2].

در المنجد آمده است:

«البهیمه جمع بهائم کل ذات اربع قوائم من دواب البر و الماء ماعدا السباع و الطیور.

بهیمه که جمعش بهایم است به هر چهار پایی از حیوانات دریایی و بیابانی به جز درندگان و پرندگان گفته می شود.»

در مفردات نیز چنین آمده است:

البهیمه ما لا نطق له و ذلک لما فی صوته من الابهام لکن خصّ فی التعارف بماعدا السباع

و الطیر فقال تعالی احلت لکم بهیمه الا نعام

بهیمه حیوان است که نطق ندارد چرا که در صدای او ابهام است ولی در عرف ، ویژه حیوانات غیر درنده و پرنده است خداوند متعال فرموده است: چهارپایان برای شما حلال شده است.

با کمی تأ مل و با توجه به لغت روشن است که درندگی حیوانات پیش از ظهور تنها مربوط به درندگان نیست. واژهِ بهایم برای غیر درندگان به کار می رود. به علاوه، درندگی درندگان چیز تازه ای نیست؛ آن چه از علایم ظهور است این است که خوی درندگی و وحشی گری در حیوانات غیر درنده هم به اوج می رسد و آن حیوانات هم یکدیگر را می درند.

اوج درندگی حیوانات قبل از ظهور، به درندگی حیوانات غیر درنده می انجامد و پس از ظهور با پدید آمدن آن تحول ژرف، درندگان حتی با هم آشتی و سازش می کنند.

پاورقی

[1] بحارالانوار، ج 52، ص 316، ح 11.

[2] بحارالا نوار، ج 52، ص 258، ح 147.

روایاتی که مدت زمان ظهور حضرت را تعیین می کند

در مشرعه بحارالا نوار، جلد 2، صفحه 231 می نویسد:

«و علی کل هذا الانتظار الکثیر الطویل الذی ربما یمتدّ الی الاف السنین لهذه المدّه القلیله بعیده الاّ ان یکون له نوّاب بعد وفاته کما یظهر من بعض الروایات؛

در هر حال این انتظار طولانی که چه بسا به هزارها سال برسد، برای این مدت کم بعید است؛ مگر این که نائبان حضرت پس از او حکومت حق را استمرار بخشند.»

این اشکال را ایشان در صفحه 212 هم آورده بود می نویسد:

«اذا فرضنا عمر الامام المنتظر(ع) بعد ظهوره اربعین سنه فضلاً عن تسع سنوات کما فی بعض روایات الباب فالا مر لایخلو من غرابه فان انتظار اکثر من الف سنه و ربّما اکثر من آلاف السنین لظهوره(ع)

فی مده قلیله لا هل عصر واحد عجیب و غریب و ان ظفر القاری بجوابه فالرجاء منه اعلام المولف الفقیر فی فرض الحیاه و کل ما قیل او را یته فی امثال المقام قعقعه و مجرّد کلمات ؛

اگر فرض کنیم که عمر امام مهدی(ع) پس از ظهور، چهل سال باشد - چه برسد به آن که در بعضی از روایات نه سال آمده است - قضیّه خالی از غرابت نیست؛ چرا که بیش از هزار سال و چه بسا بیش از هزارها سال انتظار کشیدن برای یک مدت کم، آن هم برای مردم یک زمان، عجیب و غریب است. و اگر خواننده به جوابی در این رابطه دست یافت امید است که مؤ لف را اگر زنده بود با خبر سازد ولی هر چه گفته شده و آنچه من در چنین موارد دیده ام جملات بی محتوایی بوده است.»

آنگاه پس از اشکال می نویسد:

«نعم اذا فرض استمرار عمله و حکومته(ع) بتوسّط نوّابه فهو نعم الجواب لکنّه احتمال غیر مدلل قطعیّاً؛

بله اگر استمرار حکومت حضرت توسّط نمایندگانش یقینی باشد این جواب خوبی است، ولی این هم احتمالی است که دلیل قطعی ندارد.»

آن گاه وعده می دهند که شاید در مبحث رجعت به این بحث گذری کنیم.

دفاع ما

1- ما هم مثل خود ایشان می شویم و به ایشان در مقام جواب می گوییم چه کسی و چه دلیل معتبری دارید که زمان حکومت کوتاه است؟ چه کسی به شما گفته است این روایات که اعتباری ندارد؟

چه طور روایت غیر معتبر را (البته به گفته خودتان) می پذیرید و آن گاه اشکال می کنید که چرا چهل سال و یا نه سال؟ این مدت کم است. (دقت کنید ایشان در صفحه

230-231 به روایات اشاره می کند و گویا هیچ کدام اعتبار ندارد، ولی ایشان اشکال می کند)

2- اگر منظور شما این است که حکومت حق دیده شود و تجربه گردد و همه گذشتگان و انسان هایی که به دنیا آمده اند و حکومت ناحقّ را دیده و تجربه کرده اند، حکومت حق را ببینند؛ این منظور تحقق می یابد و زنده و یا مردهِ انسان ها حضور حکومت حق را مشاهده خواهند کرد.

3. اگر منظور این است که مردم به کمال برسند این از حسن حکومت حق است که در سال های کوتاه مردم را به اوج کمال می رساند. به تعبیر شما هزارها سال حکومت ها مردم را در اختیار داشته اند، ولی نتوانسته اند مردم را رشد دهند و این از عظمت حکومت حضرت مهدی(ع) است که در دوره ای نه چندان طولانی مردم را به اوج کمال می برد و ره صد ساله را یک شبه طی می کنند.4. اگر منظورتان این است که انسان های جدیدی خلق شوند و آنان نیز در سایهِ این حکومت هدایت شوند؛ در پاسخ باید گفت که حکومت مهدی در پایان عمر دنیا می آید پس از آن که همه آمدند و نتوانستند حق را فراگیر سازند.

اگر بنا باشد که انسان های جدیدی باز بیایند، ممکن است آنان فکر کنند که می توانند بدون وحی و... باز حکومت شایسته ای به پا سازند و اساساً خداوند می خواهد حقیقت را به انسان هایی که آمده اند نشان بدهد؛ نه این که انسان های دیگری را در عصرهای دیگری بیافریند.

در پایان باید گفت که ما انسان ها حتّی شایستگی این چند سال را هم نداریم. آری، شایستگی هزارها سال دوری از امام را داریم؛ چرا که قدردان نبوده ایم، ولی شایستگی این چند

سال حکومت حق مهدی(ع) را نداریم. این فضل الهی است که شامل حال مردم می شود آن هم به خاطر وجود ارزشمند اولیای الهی از آغاز آفرینش تا زمان ظهور.

آری، اگر مردم قدردانی کنند شاید زمان ظهور طولانی تر شود؛ بداء که مشکلی ندارد.

در پایان باز تعجب خویش را از برخورد دوگانهِ نویسندهِ محترم ابراز می داریم؛ از یک سو روایت غیر معتبری را (البته از دیدگاه خود) به کار می گیرد و از سوی دیگر به مفاد آن اشکال می کند و از مردم تقاضای استمداد دارد.

توضیح بیشتر

باید دید روایاتی که عمر حکومت حضرت را نه سال و یا چهل سال می داند، از دیدگاه نویسندهِ مشرعه معتبر است یا خیر؟ اگر معتبر نیست نباید آن را علیه عقیده ای به کار ببرد.

هم اکنون فرصت مراجعه به این روایات را نداریم، ولی نویسنده محترم خود در جلد 2 صفحه 230 و 231 به بخش عمده ای از این روایات اشاره کرده و ظاهراً همه را غیر معتبر دانسته است.

شما به این دو صفحه مراجعه کنید، ولی باز در ذیل آورده است

«و علی کل هذا الانتظار الکثیر الطویل الذی ربما یمتدّ الی الاف السنین لهذه المده القلیله بعیده...».

البته شاید نویسندهِ بزرگوار می خواهد بگوید که این روایات علاوه بر ضعف سند با اعتبار نیز سازگار نیست و یا می خواهد ادعا کند که از مجموع این روایات قدر مشترکی می گیریم و آن کمی زمان ظهور است و آن قدر مشترک حجت است و آنگاه اشکال می کند.

گفتنی است: ادامه یافتن حکومت حضرت با رجعت امامان(ع) و نیز با آمدن جانشینانی دیگر برای حضرت خود پاسخی متین است. به نظر می رسد که با دقت در حقیقت

ظهور جواب های دیگری در این باره به دست می آید.

روایتی که ادعای مشاهده را در زمان غیبت کبری کذب می داند

در مشرعه، جلد 2، صفحه 227 می نویسد:

الباب 23 من ادّعی الروِ یه فی الغیبه الکبری

«فیه روایات اولیهما تشتمل علی قوله(ع)و سیأ تی من شیعتی من یدّعی المشاهده ا لا من ادّعی المشاهده قبل خروج السفیانی و الصیحه فهو کذاب مفتر

قلت: ان الروایه بجهاله حال حسن بن ا حمد المکتّب شیخ الصدوق غیر معتبره علی ا نّه مخالفه للروایات الکثیره الداله علی الروِ یه فلا عبره بها.

در باب 23 روایاتی است که نخستین آن ها همین روایت است و می گوید: هر کس پیش از خروج سفیانی و پیش از صیحهِ آسمانی ادعای مشاهده کند، بسیار دروغ گو و مفتری است. آن گاه نویسنده در یک اظهار نظر می گوید این روایت به دلیل جهالت حسن بن احمد استاد صدوق بی اعتبار است به علاوه این روایت با روایات بسیاری که بر روِ یت امام دلالت دارد، منافات دارد؛ بدین دلیل این روایت اعتباری ندارد.»

دفاع ما:

ما ابتدا متن روایت را می آوریم، آن گاه به دو اشکال نویسندهِ محترم دربارهِ سند و محتوای روایت پاسخ می گوییم.

«خرج التوقیع الی ابی الحسن السمری یا علی بن محمد السمری اسمع ا عظم الله ا جر اخوانک فیک فأ نّک میّت ما بینک و بین ستّه ایّام فاجمع ا مرک و لا توص الی ا حد یقوم مقامک بعد وفاتک فقد وقعت الغیبه التامّه فلا ظهور الاّ بعد اذن اللّه تعالی ذکره و ذلک بعد طول الا مد و قسوه القلوب و امتلاء الا رض جوراً و سیأ تی من شیعتی من یدعی المشاهده الا فمن ادّعی المشاهده قبل خروج السفیانی و الصیحه فهو کذّاب مفتر و لا حول و لا قوه الا باللّه العلی العظیم.

توقیعی به دست ابوالحسن سمری رسید به

این مضمون: ای علی بن محمد سمری گوش فرا ده خداوند پاداش برادرانت را درباره تو بزرگ دارد. مرگ تو شش روز دیگر فرا می رسد. امورت را جمع و جور کن و به کسی به عنوان جانشین برای خودت وصیت مکن؛ چرا که غیبت تامّ واقع شد و ظهوری نخواهد بود، مگر پس از اذن و اجازهِ خداوند متعال. و این ظهور و اذن پس از طولانی شدن مدت و سخت شدن دل ها و پرشدن زمین از جور خواهد بود و در آینده از شیعیان من کسانی دعوی مشاهده می کنند؛ آگاه که هر کس پیش از خروج سفیانی و قبل از صیحه آسمانی ادعای مشاهده کند، او بسیار دروغگو و مفتری است و حول و قوه ای نیست جز به واسطهِ خداوند بلند مرتبه و بزرگ.» [1].

این روایت به طور مسند در کمال الدین شیخ صدوق و غیبت شیخ طوسی آمده و به طور ارسال در کتاب احتجاج مرحوم طبرسی ذکر شده است.

پاورقی

[1] بحارالانوار، ج 52، ص 151.

درباره سند

در کتاب مکیال المکارم این روایت به عنوان روایت صحیح و عالی السند معرفی شده است.

بنگرید:

ان هذا الحدیث صحیح عال اصطلاحاً لانه مروّی عن مولانا صاحب الزمان(ع) بتوسّط ثلاثه اشخاص

این روایت از حضرت مهدی(ع) با سه واسطه نقل شده است:

1- مرحوم شیخ صدوق(ع)

2- مرحوم حسن بن احمد مکتّب، استاد شیخ صدوق

3- مرحوم ابوالحسن علی بن محمد سمری

آن گاه در مکیال المکارم از مولی عنایه الله قهپائی مؤ لف مجمع الرجال نقل می کند که:

«ابو محمد الحسن بن الحسین بن ابراهیم بن احمد بن هشام المکتّب و یروی عنه الصدوق مکرّراً مترضیّاً مترحّماً و هذا من امارات الصحه و الوثاقه.

مکتّب استاد شیخ صدوق(ره) است و

مکرّراً صدوق از وی روایت می کند و دربارهِ وی «رضی الله عنه» و «رحمه الله» می گوید و این ترضی و ترحم بر استاد حکایت از توثیق استاد دارد.»

گفتنی است که گر چه آیت الله خویی(ره) در معجم رجال الحدیث ترضی و ترحم را دلیلی بر وثاقت نمی گیرد، ولی ترضی و ترحم مکرّر، قطعاً حکایت از وثاقت شخص دارد.

در مکیال المکارم آمده که حضور این روایت در کتاب احتجاج طبرسی نیز دلیلی بر درستی و اعتبار حدیث است؛ چرا که مرحوم طبرسی در ابتدای کتاب احتجاج فرموده است: دلیل ما بر ذکر نکردن سند احادیث یکی از سه امر است:

الف) موافقت احادیث با اجماع

ب) اشتهار احادیث بین مخالف و موافق

ج) موافقت احادیث با عقل

دلیل دیگری بر درستی و اعتبار این حدیث در مکیال المکارم آمده که از زمان صدوق تا امروز کسی از عالمان در اعتبار این حدیث مناقشه نکرده است.

بنگرید به مکیال المکارم، باب هشتم، امر هفتاد و یکم.

و مما یدل علی صحه هذا الحدیث و صدوره عن الامام ایضاً ان الشیخ الطبرسی (ره) صاحب کتاب الاحتجاج ذکره مرسلاً من دون ذکر السند و التزم فی اول الکتاب و صّرح بأ نه لا یذکر فیه سند الاحادیث التی لم یذکر اسانیدها اما بسبب موافقتها للاجماع او اشتهارها بین المخالف و المؤ لف او موافقتها لحکم العقل...

و مما یدل ایضاً علی صحته ان علمائنا من زمن الصدوق؛ الی زماننا هذا استندوا الیه و اعتمدوا علیه و لم یناقش و لم یتأ مل ا حد منهم فی اعتباره کما لا یخفی...

آن گاه نویسندهِ محترم مکیال المکارم در نتیجه گیری پایانی می نویسد:

فتبین من جمیع ما ذکرناه ان الحدیث المذکور من الروایات القطعیه التی لا ریب فیها و لاشبهه

تعتریها و هو ممّا قال فیه الامام(ع) فانّ المجمع علیه لا ریب فیه.

درباره محتوای روایت

روایت معتبری که بر قتل راضیان به قتل سید الشهداء دلالت دارد

در مشرعه بحارالانوار،جلد2، ص234، آمده است:

«الروایه السادسه و ان کانت معتبره سنداً لکن متنها یدّل علی جواز قتل الراضی بالقتل و لا قائل له فی الفقه و لابد من ردّه الی الراوی الا وّل ای عبدالسلام الهروی.

روایت ششم گرچه از نظر سند اعتبار دارد، ولی متن روایت بازگو کنندهِ این است که جایز است کشتن کسی که به کشتن کسی راضی می شود؛ در حالی که در فقه کسی به این مطلب قائل نیست (تنها قاتل را می کشند، نه کسی که راضی به قتل باشد) و لازم است که این روایت را به راوی اوّل؛ یعنی عبدالسلام هروی برگردانیم.» [1].

دفاع ما

ما در ذیل متن روایت را می آوریم، آن گاه به دفاع از آن می پردازیم:

در بحارالانوار، جلد 52، صفحه 313 به نقل از علل الشرایع و عیون ا خبارالرضا(ع) آمده است:

«الهمدانی، عن علی، عن ا بیه، عن الهروی قال قلت لا بی الحسن الرضا(ع) یابن رسول اللّه ما تقول فی حدیث روی عن الصادق(ع) انّه قال: اذا خرج القائم قتل ذراری قتله الحسین(ع) بفعال آبائها فقال(ع) هو کذلک فقلت و قول الله عزوجلّ «و لا تزر وازره وزر ا خری» ما معناه؟ قال صدق اللّه فی جمیع ا قواله و لکن ذراری قتله الحسین(ع) یرضون بفعال ابائهم و یفتخرون بها و من رضی شیئاً کان کمن ا تاه و لو انّ رجلاً قتل بالمشرق فرضی بقتله رجل بالمغرب لکان الراضی عنداللّه عزوجلّ شریک القاتل و انّما یقتلهم القائم(ع) اذا خرج لرضاهم بفعل آبائهم...»

عبدالسلام هروی گوید:

«از امام رضا(ع) پرسیدم ای پسر رسول خدا نظرتان دربارهِ حدیثی که از امام صادق(ع) نقل شده که هر زمان

حضرت قائم(ع) ظهور کند، نسل قاتلان امام حسین(ع) را به خاطر کار پدران شان می کشد چیست؟ حضرت فرمود درست است. گفتم گفتهِ خداوند عزوجلّ است که هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمی گیرد، معنایش چیست؟ حضرت فرمود: خداوند در همه گفتارش صادق است، ولی نسل قاتلان امام حسین(ع) از کار پدرانشان خرسند و راضی اند و بدان افتخار می کنند و هر کس که به کاری راضی باشد چونان کسی است که آن را انجام داده است. و اگر مردی در مشرق عالم کشته شود و مردی در مغرب به قتل آن راضی باشد، این شخص راضی نزد خدا شریک قاتل محسوب می شود. حضرت قائم(ع) هم وقتی ظهور می کند تنها به دلیل رضایت اینان به کار پدرانشان آنان را می کشد...».

در بحارالانوار، جلد 100، صفحه 94، باب 2 در این باره که «هر کس راضی به کاری باشد چونان کسی است که آن کار را انجام داده»، روایاتی آمده است. در وسائل الشیعه جلد 11، صفحه 408 باب 5 نیز روایاتی آمده است که در آینده به برخی اشاره می کنیم.

در مستدرک جلد 2 قدیم صفحه 360 و 361 در باب 3 وجوب الامر و النهی بالقلب... و باب 4 وجوب انکار المنکر بالقلب علی کل حال و تحریم الرضا به و وجوب الرضا بالمعروف روایاتی آمده است.

به عنوان مثال در روایتی آمده

«...ثم اوحی ان قل لهم انّکم را یتم المنکر فلم تنکروه و سلط علیهم بخت نصر ففعل بهم، ما قد بلغک

... سپس خداوند وحی کرد که به آنان بگو: شما منکر را دیدید، ولی انکار نکردیدو خداوند بخت نصر را بر آنان مسلط ساخت و او با آنان

کرد آن چه را که تو می دانی.»

و در روایت دیگر آمده:

«...انّهم کانوا ثلاث فرق فرقه باشرت المنکر و فرقه انکرت علیهم و فرقه واهنت اهل المعاصی فلم تنکر و لم تباشر المعصیه فنجّی اللّه الذین انکروا و جعل الفرقه المواهنه ذرّاً و مسخ الفرقه المباشره قردهً...

...آنان سه دسته بودند؛ دسته ای که کار منکر را انجام دادند و دسته ای که انکار کردند و دسته ای که با اهل معصیت نرمی کردند و انکار نکردند، ولی معصیت را هم انجام ندادند. خداوند آنان را که انکار کرده بودند (یعنی به اهل معصیت گفتند که چرا چنین کردید) نجات داد و دسته ای را که نرمی کرده بودند، به شکل مورچه کرد و دسته ای را که معصیت انجام داده بودند، به شکل بوزینه مسخ کرد...»

و در روایتی دیگر آمده:

«...انّما یجمع الناس الرضا و الغضب ایّها الناس انّما عقر ناقه صالح رجل واحد فأ صابهم اللّه بعذابه بالرضا لفعله و آیه ذلک قوله عزوجلّ فتنادوا صاحبهم فتعاطی فعقر فکیف کان عذابی و نذر و قال فعقروها فدمدم علیهم ربّهم بذنبهم فسوّیها و لا یخاف عقبیها...

مردم را رضا و غضب دریک گروه قرار می دهد. ای مردم شتر صالح را تنها یک نفر پی کرد، ولی خداوند عذابش را برای همه فرستاد؛ چرا که همه به آن کار راضی بودند و نشانهِ رضایت شان این آیه است که: «همه دوست شان را خواندند و صدا کردند و او ناقه را پی کرد. حال چگونه بود عذاب و بیم دهی من» و آیه ای دیگر که: «همه شتر را پی کردند خداوند از این رو آنان را به خاطر گناه شان در هم کوبید و با خاک یکسان و

صاف کرد و او هرگز از فرجام این کار بیم ندارد».

جواب اوّل:

ما از مجموع این روایات استفاده می کنیم که گرچه حدّ الهی تنها برای فاعل مباشر است مثل حد قتل که برای قاتل مباشر است و حدود دیگر نیز همین طور، ولی راضی هم به مانند مباشر گناهکار است و مستحق عذاب الهی. (مستحق عذاب الهی نه مستحق حدّ الهی) بنابراین، راضی هم در کنار مباشر استحقاق عذاب دارد؛ چون گناه مرتکب شده است، ولی حدّ، مخصوص فاعل مباشر است.

پس ازاین مقدّمه باید بگوییم حضور حضرت مهدی و ظهور آن حضرت برای تبه کاران چون عذاب الهی است. او دست انتقام الهی است. او برای دشمنان و تبه کاران نقمت است و به هنگامی که با ظهور حضرت عذاب الهی فرا رسد و شمشیر انتقام کشیده شود، دیگر راضی و فاعل مباشر هر دو با هم عذاب می شوند و خشم الهی هر دو را در خود فرو می برد. آن گونه که قوم صالح و برخی اقوام دیگر مشمول عذاب الهی شدند و مباشر و راضی در کنار هم نابود گردیدند.

بنابراین، با ظهور حضرت مهدی(ع) صاعقه شمشیر او همه را می گیرد و مباشر و راضی را با هم می سوزاند.

برای روشن شدن بیشتر این حقیقت ما در دو جهت باید بیشتر کار کنیم:

الف) عذاب الهی مخصوص مباشر نیست و راضی را نیز در بر می گیرد.

ب) ظهور حضرت برای دشمنان و تبه کاران چون عذابی الهی است.

در جهت اول روایاتی را می آوریم:

«عن ابی عبداللّه(ع) قال لی: تنزل الکوفه؟ قلت نعم قال: فترون قتله الحسین بین اظهرکم؟ قال: قلت: جعلت فداک ما بقی منهم ا حد قال فأ ذا ا نت لاتری القاتل

الا من قتل او من ولی القتل الم تسمع الی قول الله «قل قد جاءکم رسل من قبلی بالبیّنات و بالّذی قلتم فلم قتلتموهم ان کنتم صادقین» فایّ رسول الله قتل الذین کان محمد(ص) بین ا ظهرهم و لم یکن بینه و بین عیسی رسول انّما رضوا قتل اولئک فسمّوا قاتلین

راوی گوید: امام صادق(ع) به من فرمود: کوفه هستی؟ گفتم آری. حضرت پرسید: قاتلان امام حسین(ع) را در پیش رو می بینید؟ گفتم:فدایت گردم احدی از آنان باقی نمانده است. حضرت فرمود: بنابراین تو تنها کشنده و یا کسی که کار را به عهده داشته قاتل می دانی، آیا سخن خدا را نشنیده ای که می گوید: «پیش از من پیامبرانی همراه با بینات و با همان چه که می گویید آمد پس چرا آنان را کشتید اگر راست می گویید» (آن گاه امام(ع) می افزاید) کسانی که محمد(ص) در میانشان بود، کدام پیامبر را کشته بودند با این که بین پیامبر(ص) و حضرت عیسی(ع) پیامبری نبود وتنها اینان راضی به قتل آنان شده بودند و در نتیجه قاتل نامیده شدند.» [2].

عن ابی عبداللّه قال لمّا نزلت هذه الایه «قل قد جاءکم رسل من قبلی بالبینات و بالذی قلتم فلم قتلتموهم ان کنتم صادقین» و قد علم ان قالوا واللّه ما قتلنا ولاشهدنا قال و انّما قیل لهم ابروِ ا من قتلتهم فأ بوا.

چون این آیه نازل شد که «بگو پیش از من پیامبرانی همراه با بینات و با همان چه که می گویید آمد پس چرا آنان را کشتید اگر راست می گویید» در حالی که گفتند ما نکشتیم و ما نبودیم حضرت فرمود تنها به آنان گفته شده بود که از قاتلان پیامبران تبرّی بجویید و آنان

تبرّی نجسته بودند.

بنابراین، وظیفه این است که از گناه و گناهکاران، قلباً و اگر بتوانیم لساناً و یداً بی زاری بجوییم وگرنه مشمول عذاب آنان خواهیم شد. با وجود بیان روشن این آیه، باز هم روایت مورد انکار نویسنده محترم مشرعه قرار گرفته، جای تعجب است.

نسل قاتلان سیّدالشهداء(ع) از کار پدران خویش بی زاری که نمی جویند هیچ، رضایت هم دارند و بدان افتخار می کنند و بدین شکل گناهکار محسوب می شوند و مشمول عذاب الهی می گردند و فعل گناه به آنان نیز نسبت داده می شود.

«عن علی(ع) قال قال رسول الله (ص) من شهد ا مراً فکرهه کان کمن غاب عنه و من غاب عن امر فرضیه کان کمن شهده. [3].

پیامبر خدا(ص) فرمود: هر کس که شاهد کاری باشد و آن را خوش ندارد، چونان کسی است که در آن کار حضور نداشته است و آن کس که حضور نداشته، ولی بدان راضی بوده است؛ چونان کسی است که حضور داشته است.»

«عن الرضا(ع) قال قلت له: لا یّ علّه ا غرق اللّه عزوجلّ الدنیا کلّها فی زمن نوح(ع) و فیهم الاطفال و من لاذنب له فقال: ما کان فیهم من الا طفال لانّ اللّه عزوجلّ ا عقم اصلاب قوم نوح و ارحام نسائهم اربعین عاماً فانقطع نسلهم فغرقوا و لاطفل فیهم ما کان اللّه لیهلک بعذابه من لاذنب له و امّا الباقون من قوم نوح فاُغرقوا بتکذیبهم لنبیّ اللّه نوح (ع) و سائرهم اُغرقوا برضاهم بتکذیب المکذّبین و من غاب عن ا مر فرضی به کان کمن شاهده و ا تاه.

به حضرت رضا(ع) گفتم به چه دلیل خداوند در زمان نوح(ع) همه مردم دنیا را غرق کرد، با این که در میان مردم بچّه ها و بی گناهان

بودند؟ حضرت فرمود: در میان مردم بچه ها نبودند؛ چرا که خداوند صلب مردان را و رحم زنان را چهل سال عقیم کرد. در نتیجه نسل آنان منقطع شده بود، بنابراین غرق شدند در حالی که طفلی در میانشان نبود خداوند چنین نیست که بی گناهان را عذاب کند. دیگر کسانی که از قوم نوح مانده بودند اینان به دلیل تکذیب نوح پیامبر(ع) غرق شدند و باقیمانده به دلیل رضایتشان از تکذیب قوم نیز غرق گردیدند. (آن گاه امام(ع) فرمود:) هر کس که در کاری حضور نداشته باشد، ولی بدان راضی باشد چونان کسی است که شاهد آن کار و انجام دهنده آن است.» [4].

دقت کنید چگونه عذاب الهی راضیان به تکذیب نوح(ع) را فرا می گیرد و رضایت، گناه نابخشودنی محسوب می شود و راضیان به تکذیب در کنار مباشران تکذیب قرار می گیرند.

جای تعجب است که چگونه نویسندهِ مشرعه بحارالانوار این مجموعه گسترده از روایات را نادیده گرفته و تنها در سایهِ یک بررسی فردی، روایت را مخالف فقه و غیر مقبول دانسته است.

آیا ایشان به روایاتی که رضایت به کاری را در کنار انجام کار قرار داده است، توجه نداشته اند و آیا ایشان نمی دانسته اند که عذاب هایی که برای ملت ها می آمده است، راضیان را نیز فرا می گرفته و تنها مباشران تکذیب، مشمول عذاب نبوده اند.

«عن جعفر بن محمد عن آبائه عن علیّ: قال: العامل بالظلم والراضی به والمعین علیه شرکاء ثلاثه.

امام علی(ع) فرمود کسی که ظلم می کند و فردی که رضایت به آن دارد و آن که به ظالم کمک می کند، هر سه شریکند.» [5].

و نیز:

«قال امیرالمؤ منین(ع) انما یجمع الناس الرضا و السخط فمن رضی ا مراً فقد دخل فیه و

من سخطه فقد خرج منه.

امیرالمؤ منین(ع) فرمود: رضایت داشتن و خشم کردن، مردم را با هم می سازد؛ هر کس که به کاری رضایت دهد در آن دخالت داشته است و هر کس بر کاری خشم گیرد از آن کار بیرون است.» [6].

«عن امیرالمؤ منین(ع) انّه قال فی خطبه له یذکر اصحاب الجمل: فواللّه لو لم یصیبوا من المسلمین الاّ رجلاً واحداً معتمدین لقتله بلا جرم لحلّ لی قتل ذلک الجیش کلّه اذ حضروه و لم ینکروا و لم یدفعوا عنه بلسان و لاید دع ما انهم قد قتلوا من المسلمین مثل العدّه الّتی دخلوا بها علیهم.

امام علی(ع) فرمود: به خدا سوگند اگر لشکر جمل تنها به یک نفر مسلمان بدون جرم به قصد کشتن وی آسیب می زدند، کشتن همهِ آن لشکر برای من حلال می شد؛ چرا که همه حاضر بوده اند و انکار نکرده اند و با زبان و دست از وی دفاع نکرده اند. بگذریم که آنان به تعداد خودشان از مردم کشته اند.» [7].

«قال(ع) الراضی بفعل قوم کالداخل معهم فیه و علی کل داخل فی باطل اثمان اثم العمل به واثم الرضا به.

امام علی(ع) فرمود: کسی که به کار گروهی رضایت دارد، چونان کسی است که همراه آن گروه در آن کار بوده است و هر کس که در کار باطلی باشد دو گناه بر اوست. یک: گناه انجام کار و دو: گناه رضایت به آن کار» [8].

تا این جا روشن شد که راضی گنه کار است و مشمول عذاب الهی و این سنّت الهی است که عذاب دنیایی آنان را فرا می گیرد.

و اما این که حضور حضرت برای دشمنان و گنه کاران عذاب است و در نتیجه راضی و مباشر

در کنار هم قرار می گیرند با توجه به این روایات روشن می شود. بنگرید:

«... انّ اللّه تبارک و تعالی بعث محمّداً(ص) رحمهً و بعث القائم(ع) نقمهً؛

خداوند تبارک و تعالی پیامبر(ص) را برای رحمت و حضرت قائم(ع) را برای عذاب و انتقام گیری برانگیخت.» [9].

«...لیس شأ نه الاّ بالسیف لا یستتیب ا حداً و لا یأ خذه فی اللّه لومه لائم

حضرت جز با شمشیرکار ندارد از کسی نمی خواهد که توبه کند و در راه خدا سرزنش سرزنش گران او را نمی گیرد.» [10].

«اذا تمنّی ا حدکم القائم فلیتمنّه فی عافیه فانّ اللّه بعث محمداً(ص) رحمه و یبعث القائم نقمه.

اگر کسی از شما آرزوی حضور حضرت قائم(ع) را دارد این را با عافیت آرزو کند چرا که خداوند پیامبر را رحمت و حضرت قائم را برای عذاب می فرستد.» [11].

«... یکون رحمه للمؤ منین و عذاباً للکافرین.

حضرت برای مؤ منان رحمت و برای کافران عذاب است.» [12].

«... فیاطوبی لمن ا درکه و کان من انصاره و الویل کل الویل لمن خالفه و خالف ا مره و کان من ا عدائه ثم قال ... یقوم یأ مر جدید و سنّه جدیده و قضاء جدید علی العرب شدید و لیس شأ نه الاّ القتل و لا یستنیب [لایستتیب] ا حداً و لا تأ خذه فی اللّه لومه لائم.

خوشا به حال آنانی که او را درک کنند و از یارانش باشند و وای و عذاب بر کسی که با او و دستور او مخالفت کند و از دشمنان وی باشد...» [13].

او به کاری جدید

او به کاری جدید، سنّت جدید و داوری جدید که بر عرب ها سخت است قیام می کند و جز کشتار نمی نکند و احدی را توبه نمی دهد و سرزنش سرزنش گران در او تأ ثیری ندارد.

«...قلت: ایسیر بسیره

محمد(ص) قال هیهات هیهات یازراره ما یسیر بسیرته قلت جعلت فداک لمَ؟قال: انّ رسول اللّه(ص) سار فی امّته باللّین کان یتأ لّف الناس و القائم(ع) یسیر بالقتل بذلک اُمر فی الکتاب الذی معه ان یسیر بالقتل و لا یستیتب ا حداً ویل لمن ناواه.

پرسیدم آیا چونان روش پیامبر را دارد؟ حضرت فرمود: هرگز ای زراره، او به روش پیامبر حرکت نمی کند. پرسیدم فدایت شوم چرا؟ حضرت فرمود: رسول خدا با نرمی در میان امّتش حرکت کرد و با مردم انس می گرفت، ولی حضرت قائم(ع) با جنگ و کشتار حرکت می کند و چنین مأ موریتی دارد، او با کشتار حرکت می کند و احدی را توبه نمی د هد و وای بر هر کس که با او دشمنی کند.» [14].

احادیث دیگری در این زمینه نیز هست که انشاءالله در مقاله ای جداگانه از مجموع این احادیث که بازگو کننده قهر حضرت است سخن خواهیم گفت. (این روایات نیز به دفاع همه جانبه ای نیازمندند و شاید مقاله دفاع از روایات مهدویّت (3) به این بحث بپردازد.)

تا این جا روشن شد که ما تنها این تک روایت را نداریم که حضرت مهدی(ع) راضیان به قتل امام حسین(ع) را می کشد، بلکه روایات بسیاری داریم که رضایت به قتل را گناهی همانند قتل دانسته است و همان گونه که قاتل مباشر به عذاب الهی دچار می شود، راضی به قتل نیز در گناه وی سهیم و مشمول عذاب الهی است.

دقت کنید، در این جواب روشن شد که سخن از حد الهی نیست. حدّ تنها برای مباشر قتل است، ولی گناه و عذاب دنیوی برای راضی نیز هست. این مجموعهِ گسترده از روایات را کسی نمی تواند بدون تأ مل و با شتاب

ردّ کند و آن را نادیده بگیرد؛ باید تامل کرد تا توجیه آن را یافت.

شگفت انگیز است که نویسنده محترم در جلد 1 مشرعه صفحه 154 و 155 بر روایت غرق در زمان حضرت نوح(ع) حاشیه ای نقد گونه دارند تقریباً عکس این حاشیه شان.

ایشان در آنجا می خواهند بگویند که در عذاب دنیوی خشک و تر و خوب و بد با هم می سوزند و استناد می کنند به آیهِ 25 سوره انفال که می گوید:

«واتقوا فتنه لاتصیبن الذین ظلموا منکم خاصّه»

و توضیح حضرت رضا(ع) را در روایت غرق بر خلاف این آیه می دانند. امام رضا(ع) در آن روایت در پاسخ به سؤ ال کننده ای فرموده اند که در زمان غرق نه اطفال بودند و نه بی گناهان و همهِ کسانی که غرق شدند یا خود تکذیب کنندهِ نوح بودند و یا راضی به تکذیب نوح. و هرگز آن عذاب، بی گناهی را نابود نساخت. ایشان این روایت را برخلاف آیه ای می داند که اشاره شد که در آن آیه آمده است:

«از عذابی بترسید که تنها به ظالمان نمی رسد (یعنی دیگران را نیز در خود فرو می برد)».

بنگرید در حاشیه ایشان

«اقول:...و علی کل الروایه بظاهرها مخالف لقوله تعالی: و اتقوا فتنه لاتصیبن الذین ظلموا منکم خاصه و نحن نری ان تقصیر بعض الا فراد فی امر الصّحه یسبّب ابتلاء جماعات کثیره من الجیران من الاطفال و الشیوخ و الشباب بامراض موذیه و تقصیر بعضهم فی الاقتصاد یوجب فقر اکثر الشعب و افراط بعض الزعماء الحمقی مثل هلتر و صدام و چنگیز المغول و برید و داود الافغان و موافقیهم و کز عماء عدّه من الاحزاب الجهادیه الافغانیه و الطالبان الافغانیین والباکستان اوجب بوارالعباد و البلاد و

هلاکهم و فسادها و فناءالحرث و الصنعه و اسباب الحیاه...

نعم العذاب الاخروی لا یبتلی به الاّ المستحقّ لایضرّکم من ضلّ اذا اهتدیتم لکنّه غیر الاثار الوضعیه فی الدنیا فانّها تصل الی الظالم و المظلوم و ان کان یستحق المظلوم عوضه حسب القوانین العدلیه...

در هر صورت ظاهر روایت مخالف با آیه ای است که می گوید: «بترسید از فتنه ای (عذابی) که تنها به ظالمان شما نمی رسد.» در حالی که ما می بینیم تقصیر بعضی از افراد در ارتباط با امور بهداشتی باعث می شود که عدهِ زیادی از همسایگان را از کودک و پیر و جوان به امراض آزار دهنده مبتلا سازد و نیز تقصیر بعضی در ارتباط با مسایل اقتصادی موجب فقر بسیاری از ملت گردد. یا افراط و تندروی برخی از رهبران احمق چون هیتلر و صدام و چنگیزخان مغول و برژنف و داود افغانی و موافقان آنان و چون رهبران تعدادی از احزاب جهادی افغانستان و نیز طالبان افغانی و پاکستانی باعث هلاک بندگان خدا و کشورها و نابودی آنان و فساد آن ها و از بین رفتن کشاورزی، صنعت و دیگر وسایل زندگی شد.

آری، عذاب اخروی تنها اهل آن را فرا می گیرد. اگر شما هدایت یابید، کسی که گمراه شده است ضرری به شما نمی رساند، ولی عذاب اخروی غیر از آثار وضعی دنیوی است؛ این آثار وضعی دنیوی به ظالم و مظلوم می رسد. اگر چه مظلوم طبق قانون عادلانه جبران آن را استحقاق دارد...»

کوتاه سخن این که نظر ایشان درباره دو حدیث امام رضا(ع) تا حدودی متضاد است و در هر صورت این نظرشان برای حل حدیث اول امام رضا(ع) و جواب اولی که ما دادیم راه گشاست.

ایشان

حتّی پذیرفته اند که عذاب های دنیوی پاکان را نیز فرا می گیرد؛ در نتیجه جواب ما که گفتیم راضیان به قتل گناهکارند و مشمول عذاب، دیگر نباید برای ایشان پذیرفتنی نباشد.

جواب دوم

همچنین رضایت به قتل امام حسین(ع) با رضایت به قتل ناحقّ یک فرد عادی قابل مقایسه نیست. قتل سید الشهدا و رضایت به قتل آن امام(ع) صف ایمانی و عقیدتی فرد را مشخص می سازد و او را واجب القتل می کند. راضی به قتل در صف قاتل قرار می گیرد و دشمن امام حسین(ع) محسوب می شود و مستحق عذاب الهی و قتل است. این سخن چندان به دور از عدل و انصاف نیست که این گونه نویسندهِ محترم مشرعه آن را نپذیرد و نفی کند.

گفتنی است که امام(ع) در این روایت معتبر با توجه به آن چه که نویسندهِ محترم در نظر داشته در مقام دفاع از قتل فرد راضی به قتل سید الشهدا(ع) برآمده و آن را به زیبایی اثبات فرموده است. باید بیشتر تأ مل کرد و با دقت فزون تری همراه شد وگرنه سنگ بر سنگ نمی ماند و این میراث بزرگ از دست می رود. چرا باید نویسندهِ محترم مشرعه با یک نگاه ابتدایی و فردی روایتی نورانی که معتبر و با روایات بسیار معاضَد و مورد پذیرش همهِ عالمان است را این چنین شتاب زده طرد و نفی کند و علم آن را به راوی اول روایت واگذارد.

نه کار آن ها که بی درنگ روایتی را می پذیرند و هرگز در مفاد آن تأ مل نمی کنند - تا مفادش مخالف قرآن نباشد پذیرفته است - و نه کار ایشان که این گونه بی درنگ روایت را نفی می کند و در فهم و دریافت آن

تأ مل نمی کند.هیچکدام پذیرفته نیست.

به عقیدهِ ما آن قدر روایات شیعه ناب، سره، خالص و پیراسته است که شایستهِ چنین بی مهری از سوی دوستان نباشد.

روایاتی که مورد بی مهری قرار گرفته به سادگی قابل جواب دادن است و این نشان از آن دارد که این عزیزان در فهم روایت دقّت نمی کنند و شتاب زده به طرد و نفی می پردازند.

آری، بدبینی نسبت به روایات اهل سنّت که بیشتر در معرض تحریف و جعل بوده بجاست. همان گونه که خود روشنفکران اهل سنّت چنین بدبینی را نسبت به روایات خود دارند، ولی روایات شیعه که در طول تاریخ پالایش و پیرایش شده است و امامان اهل بیت(ع) آن ها را پیراسته اند، دیگر کمتر مورد بدبینی باید باشد و بیشتر باید به فهم و درایت حدیث توجه کرد؛ نه به نفی و طرد حدیث.

پاورقی

[1] مشرعه بحارالانوار، ج 2، صفحه 234.

[2] بحارالانوار، ج 100، ص 95، ح 4.

[3] وسائل، ج 11، ص 409، ح 2.

[4] وسائل الشیعه، ج 11، ص 409، ح 2.

[5] همان، ح 6.

[6] همان، ح 9.

[7] همان، ح 11.

[8] همان، ح 12.

[9] بحارالا نوار، ج 52، ص 315، ح 9.

[10] بحارالا نوار، ج 52، ص 354، ح 114.

[11] بحارالا نوار، ج 52، ص 376، ج 176.

[12] بحارالا نوار، ج 52، ص 322، ح 30.

[13] بحارالا نوار، ج 52، ص 349، ح 99.

[14] بحارالا نوار، ج 52، ص 353، ح 109.

روایت عمری که توجیهی برای ممنوعیت ذکر نام حضرت دارد

در مشرعه، جلد 2، صفحه 210 آمده است

«و عن العمری رضی اللّه عنه فی وجه المنع عن الاسم فانّ عند القوم انّ هذاالنسل قد انقطع و هذا الوجه غیر مفهوم لی فان الطلب لا یقع علی الاسم بل علی وجود المسمّی و هو قد ا خبربه.

و بالجمله التاکید فی الروایات

علی المنع عن الا سم و شده تحریمه لانفهم له وجهاً بالنسبه الی ا عصارنا ففی صحیح علی بن رئاب عن الصادق(ع) صاحب هذا الا مر رجل لایسمّیه باسمه الاّ کافر»

و لو افتی ا حد بانّ المفهوم من هذا التشدید هو فرض الخوف منه علی الائمه(ع) او علی شخص ولیّ العصر فلا یحرم اسمه فی مثل ا عصارنا لم یکن عندی بملوم و قد کنّی العسکری(ع) فی بعض الروایات بأ بی محمد.

از جناب عمری (یکی از نواب خاص) دربارهِ علت ممنوعیت ذکر نام امام(ع) نقل شده است که:

دشمنان می پندارند که این نسل منقطع شده است. (آن گاه نویسنده مشرعه می نویسد:) ولی این علت برای ما مفهوم نیست چرا که جست وجو و تعقیب، پیامد نام بردن از امام نیست، بلکه این جست وجو و تعقیب اثر وجود حضرت است که عَم­ری از آن خبر داده است.»

این فراز از کلام نویسنده مشتمل بر دو جهت است:

1- روایتی که از عمری رسیده است معنای مفهوم و مقبولی ندارد؛ چون می گوید نام امام را نبرید چرا که دشمنان به این نتیجه رسیده اند که نسل امام حسن عسکری(ع) منقطع شده است و از ایشان فرزندی به جا نمانده است. نویسنده در این جهت اشکال می کند که شما از وجود حضرت خبر می دهید و در این جهت تقیه نمی کنید و حال آن که پی گیری و جست وجو و تعقیب زاییدهِ این فکر است که حضرت وجود داشته باشد، نه زاییدهِ ذکر نام حضرت.

2- آن گاه ایشان به طور کلی می گوید وجه حرمت ذکر نام امام(ع) تقیه است و آن در همان زمان ها بوده است و امروز دیگر تقیه دلیلی ندارد. پس بردن نام امام(ع) حرام نیست؛ در فرض خوف، ذکر نام

حرام است، ولی هم اکنون حرام نیست.

آن گاه برای تبیین عدم حرمت از کنیه داشتن امام یازدهم به ابی محمد(ع) یاد می کنند.

اشاره

در ارتباط با روایت عمری گفتنی است که: بردن نام امام دشمنان را به جست وجو وا می دارد و این واقعیت مشهود و ملموس است.

در قبل از پیروزی انقلاب در دوران خفقان همه می دانستند که امام خمینی(ره) زنده است و مرجع است، ولی بردن نام امام برای گوینده و حتی خود امام خطرآمیز بود. اگر نام امام بر سر زبان ها می افتاد و برده می شد، دشمن آرام نمی گرفت و گوینده را تعقیب می کرد، حتی امام را مورد اذیت و آزار قرار می داد.

بردن نام، گویا شخص را زنده می سازد و مطرح می سازد و از این جهت احساسات دشمن را بر می انگیزد.

عمری در این روایت می گوید دشمنان گویا پذیرفته اند که امام(ع) وجود ندارد و نسل امام حسن عسکری منقطع شده است و شما با بردن نام حضرت آنان را تحریک می کنید تا به پیگیری و جست وجو و تعقیب بپردازند و بدین گونه جان امام(ع) در خطر می افتد. بردن نام احساسات دشمن را تحریک می کند و او را به تعقیب وا می دارد، ولی اگر نام برده نشود امام مطرح نشده است و لذا از تعقیب و آزار آنان در امان است.

و این دلیل بسیار روشن است. من نمی دانم چرا نویسندهِ محترم می نویسد: «فان الطلب لا یقع علی الاسم بل علی وجود المسّمی» به ایشان باید گفت:

نه چنین نیست اگر نام بردی و یادآور شدی او را زنده و مطرح کرده ای و این موجب تحریک دشمن و در نتیجه موجب جست وجو و تعقیب او می گردد.

و اما در ارتباط با این که

می نویسد ما وجهی برای ممنوعیت ذکر نام امام در این اعصار نمی یابیم، می گوییم که اگر روایات ما اطلاق داشت و یا حتی از صراحت برخوردار بود، ما بدان تن می دهیم و دست کم احتیاط می کنیم؛ گرچه دلیل آن را نفهمیم.

روایتی که مورد استناد نویسنده است، مطلق است؛ می گوید تنها کافران نام امام را می برند، ولی در روایات دیگری این گونه آمده است: «لا یحل لهم تسمیته حتی یظهره اللّه عزوجل» که این دسته روایات صراحت در مطلوب دارد به عنوان مثال در بحار آمده است:

«...انّ حبیبی و خلیلی عهد الیّ ان لا احدّث باسمه حتی یبعثه اللّه عزوجلّ و هو مما استودع اللّه عزوجل رسوله فی علمه.

امیرالمومنین(ع) فرمود دوست و حبیبم (حضرت محمد(ع» به من گفته است که تا زمانی که خداوند حضرت مهدی(ع) را برانگیزد نام او را بازگو نکنم...» [1].

و در روایت معروف عرض دین حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) آمده است:

«... لا نّه لا یری شخصه و لا یحل ذکره باسمه حتی یخرج فیملا الا رض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً.

چون شخص حضرت مهدی(ع) دیده نمی شود و ذکر نام او حلال نیست، تا آن زمان که ظهور کند و زمین را از قسط و عدل پر سازد آن گونه که از ظلم و جور پر شده است.»

و بر پایه این روایات ما نمی توانیم نام آن حضرت را ذکر کنیم و ذکر نام مخصوص حضرت حرام است چه ما بتوانیم آن را توجیه کنیم و یا نتوانیم. چه دلیلش را درک کنیم و چه نکنیم.

بگذریم که توجیه آن نیز آسان است؛ خداوند همان گونه که حضرت را همیشه پشت پرده و در غیبت داشته است، خواسته تا

نام او نیز نمودی از غیبت او باشد واین ویژگی حضرت گویای حقایقی است.

البته اقوال در ذکر نام حضرت گوناگون است و گفتهِ نویسنده محترم یکی از اقوال در مسئله است، ولی روایاتی که به آن اشاره رفت بر خلاف قول نویسنده است و با توجه به آن ها احتیاط در حرمت نام بردن تا زمان ظهور است. همچنین «لانفهم له وجهاً» درست نیست. اگر دلیل تمام باشد چه وجهش را بفهمیم و چه نفهمیم تمام است.

در این جا بد نیست اشاره کنیم که روایت مورد نظر نویسنده محترم مشرعه؛ یعنی روایت عمری به طور کامل در کافی شریف آمده است که دقت در متن آن نیز راهگشا است:

«... فقلت له انت را یت الخلف من بعد ابی محمّد(ع) فقال ای واللّه و رقبته مثل ذا - و ا و مأ بیده - فقلت له فبقیت واحده فقال لی: هات قلت: فالاسم قال محرّم علیکم ان تسأ لوا عن ذلک و لااقول هذا من عندی فلیس لی ان ا حلّل و لا اُحرّم و لکن عنه(ع) فانّ الامر عندالسلطان انّ ابا محمد مضی و لم یخلف ولداً و قسم میراثه و اخذه من لا حق له فیه و هو ذا عیاله یجولون لیس احدٌ یجسران یتعرف الیهم او ینیلهم شیئاً و اذا وقع الاسم وقع الطلب فاتقوااللّه و ا مسکوا عن ذلک...

... حجر می گوید: (ازابو عمرو (عمری) پرسیدم آیا تو امام پس از امام حسن عسکری(ع) را دیده ای او پاسخ داد: آری به خدا سوگند او را دیده ام و گردنش این اندازه است و با دست اشاره کرد. حجر می گوید به او گفتم: یک سؤ ال دیگر مانده است او گفت: بگو، پرسیدم

اسم حضرت چیست؟»

ابو عمرو (عمری) گفت: این حرام است که از اسم بپرسید و این را من از پیش خودم نمی گویم؛ چرا که مرا نمی رسد که حلال را حرام کنم، ولی از سوی خود حضرت می گویم؛ چرا که قضیه نزد سلطان این است که امام حسن عسکری(ع) رفت و فرزندی جا نگذاشت. میراث حضرت تقسیم شد و کسانی که حقشان نبود به ارث بردند و این عیال حضرت است که می گردند و احدی جرا ت نمی کند که با آنان آشنا شود و یا چیزی به آنان بدهد و هنگامی که اسم مطرح شود، پی گیری و تعقیب نیز خواهد بود. از خداوند بترسید و از این خودداری کنید.

این روایت با بیان روشن تر همان حقیقت را آورده است و من نمی دانم چرا نویسنده محترم مشرعه می گوید این وجه برای من مفهوم نیست. آیا نام بردن و اسم حضرت را بر زبان ها انداختن باعث نمی شود که دشمن تحریک شود و پی گیری و تعقیب خود را شروع کند.

پاورقی

[1] بحارالانوار، ج 51، ص 34، ح 13.

دفاع ما

مهر و قهر

اشاره

ین پذیرفته شده است که باید مهر و قهر در کنار هم مطرح شود و در چهره ای که از زمان ظهور و حکومت حضرت و شخصیّت بی مانند آن امام(ع) ترسیم می گردد، مهر و قهر کنار هم بنشیند و تنها چهره ای قهرآمیز، جنگ آور و منتقم تصویر نشود. اگر کسانی که با طرح قهر حضرت مخالفند، منظورشان این است ما به آنان حقّ می دهیم.

باید سیمای حکومت حضرت آن گونه که هست ترسیم شود نه این که تنها از قهر بگوییم و مهر حضرت را از یاد ببریم و در نتیجه در ذهن برخی افراد، امام، خشونت طلب معرّفی

شود.

این سخن کاملاً صحیح است؛ لذا ما در این نوشته مهر را در کنار قهر و قهر را در کنار مهر و هر کدام را در جایگاه ویژه اش مطرح ساخته ایم.

روایات مهر

درباره مهر حضرت سخن بسیار می توان گفت؛ چه روایاتی که مهر امامان را به طور عموم بازگو می کند و چه روایاتی که در ارتباط با مهر شخص حضرت مهدی – ارواحنا فداه - رسیده است. باید در این دو بخش تأ مّل کرد تا ژرفای مهر امام را شناخت.

مهر امامان

در بخش اوّل بنگرید به روایتی که از حضرت رضا(ع) دربارهِ خصلت های امامان(ع) رسیده است در آن جا می خوانیم:

الامام الانیس الرفیق والوالدالشفیق والاخ الشقیق والاُمّ البرّه بالولد الصغیر و مفزع العباد فی الداهیه الناد. [1].

امام هم دمی سازگار، پدری مهربان، برادری تنی، مادر خوش رفتار با کودک خردسال و پناه مردم در پیش آمدها و کارهای بزرگ است.

دقّت در تعابیر آمده در این متن کوتاه، عمق را فت، مهر، دلسوزی و محبّت امام را نسبت به مردم می رساند. نگاه کنید: همدمی سازگار، پدری مهربان، برادری تنی، مادری خوش رفتار با کودک خردسال و ملجأ و پناهگاه مردم در امور بزرگ و پیش آمدها.

در روایتی مهر پیامبر(ص) این گونه بازگو شده است: «و کان اشفق الناس علی الناس و ارا ف الناس بالناس...؛ با محبّت ترین و پر مهرترین فرد نسبت به مردم بود.» [2].

در روایتی می خوانیم:

عن عبداللّه بن ابان الزّیات و کان مکیناً عندالرضا(ع) قال:

قلت للرضا(ع) ادع اللّه لی و لا هل بیتی فقال: اولست افعل؟ واللّه انّ ا عمالکم لتعرض علیّ فی کلّ یوم ولیله قال فاستعظمت ذل فقال لی: ا ما تقرء کتاب اللّه عزّوجلّ)وقل اعملوا فسیری اللّه عملکم و رسوله والمومنون(قال: هو واللّه علیّ بن ا بی طالب(ع). [3].

عبداللّه بن ابان زیّات که موقعیّت ویژه ای نزد حضرت رضا(ع) داشت، گوید:

از امام رضا(ع) خواستم که برای من و اهل بیتم دعا کنید، حضرت فرمود: آیا مگر دعا نمی کنم؟

به خدا سوگند اعمال و رفتار شما در هر روز و شب بر من عرضه می شود. راوی گوید: این گفتهِ امام برایم بزرگ جلوه کرد، امام فرمود: آیا کتاب خدا را نمی خوانی که می گوید: «بگو عمل کنید. خدا و رسول او و مؤ منان اعمال شما را می بینند». امام افزود که به خدا سوگند منظور علیّ بن ابی طالب(ع) است.

از این روایت به دست می آید که به هنگام ارائهِ اعمال به امام(ع)، امام(ع) برای مردم هر روز و شب دعا می کند.

در روایتی دیگر آمده است: «جعلهم اللّه حیاه للانام و مصابیح للظلام؛ خداوند امامان را مایه حیات مردم و چراغ هایی برای تاریکی ها قرار داده است». [4].

در دیگر روایت آمده است:

انّ الامامه لاتصلح اِلاّ لرجل فیه ثلاث خصال ورع یحجزه عن المحارم وحلم یمل به غضبه و حسن الخلافه علی من ولّی علیه حتی یکون له کالوالد الرحیم. [5].

امامت جز برای فردی که سه خصلت در او باشد شایسته نیست: ترس از خدا که او را از همه حرام ها باز دارد و بردباری ای که با آن بر غضب خویش مسلّط باشد و نیکو امامت کردن بر کسی که در زیر سرپرستی و ولایت اوست، تا آن اندازه که چون پدری مهربان برای او باشد.

در روایات ما، والدین بر پیامبر و امام(ع) تطبیق داده شده است و از دیگر سو امام(ع) مصداق «ماء معین» (آب گوارا) و تعابیری از این دست قرار گرفته است که این ها، همه مهر امام و سودمندی وی را در راستای منافع مردم بازگو می کند.

مهر امام زمان(ع)

در بخش دوّم بنگرید که امام چگونه حکومتی برپا می سازد.

در روایت آمده است:

یرضی فی خلافته اهل الا رض و ا هل السماء

والطیر فی الجوّ. [6].

زمینیان و آسمانیان در زمان حکومت وی خشنود می گردند و پرندگان فضا شاد می شوند.

در روایتی دیگر آمده است:

...فطوبی لمن ا درک ا یّامه و به یفرّج اللّه عن الامّه حتّی یملا ها قسطاً و عدلاً... [7].

خوشا به حال آن که زمان حکومت این امام را درک کند. خداوند به واسطهِ وی برای امّت فرج و گشایشی پدید می آورد تا آن جا که زمین را از قسط و عدل پر می سازد.

و باز آمده است که پیامبر می گوید:

یتنعّم امّتی فی زمانه نعیماً لم یتنعّموا مثله قط البرّ والفاجر یرسل السماء علیهم مدراراً ولاتدّخر الا رض شیئاً من نباتها. [8].

امّت من در زمان مهدی(ع) از چنان نعمتی بهره مند می گردند که مانندش را هیچ کس ندیده است نه خوبان و نه بدان. نعمت های آسمانی به وفور بر آنان فرو می ریزد و زمین هر چه دارد می رویاند.

و برای همین است که پیامبر اکرم(ص) مسلمانان را به ظهور حضرت مهدی(ع) در آینده بشارت می دهد.

گاه می گوید «ابشّرکم بالمهدی» [9] و گاه سه بار تکرار می کند که: «ابشروا بالمهدی» [10] و می افزاید:

یخرج علی حین اختلاف من الناس و زلزال شدید. یملا الا رض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً یملا قلوب عباده عباده و یسعهم عدله. [11].

هنگامی که مردم در اختلاف شدیدی به سر می برند و زلزلهِ شدیدی زمین را فراگرفته است، او از راه می رسد و زمین را از قسط و عدل پر می سازد؛ آن گونه که از ظلم و جور پر شده است. دل های مردم را مالامال از بندگی خدا می کند و عدالتش فراگیر می گردد و مردم را در گشایش قرار می دهد.

در روایت دیگری آمده است: «یرضی عنه ساکن السماء و ساکن الا رض؛

ساکنان زمین و ساکنان آسمان از امام مهدی(ع) در رضایت و خشنودی اند». [12].

در روایت دیگری پس از آن که امام(ع) ارزش زمان غیبت را بازگو می کند، به شیعیان یادآور می شود که در چنین زمان سختی اگر پای بند باقی بمانند و در راه خدا گام بردارند به ارزش های بسیاری دست می یابند.

راوی می گوید:

بنابراین، ما آرزو نمی کنیم که زمان غیبت سپری گردد و در زمان ظهور حق و از اصحاب حضرت قائم(ع) باشیم؛ چرا که در زمان شما بودن فضیلت بیش تری خواهد داشت.

حضرت در پاسخ با تعجب می فرماید:

سبحان اللّه ا ما تحبّون ان یظهر اللّه عزّوجلّ الحق و العدل فی العباد و یحسن حال عامّه الناس و یجمع اللّه الکلمه و یؤ لّف بین القلوب المختلفه و لایعصی اللّه فی ا رضه و یقام حدوداللّه فی خلقه و یردّ الحق الی ا هله...

سبحان اللّه، آیا دوست نمی دارید که خداوند حقّ و عدل را آشکار سازد و حال عموم مردم بهبود یابد و مردم متحد گردند، دل ها به هم پیوند خورد و در روی زمین معصیت خدا نشود و حدود الهی در میان مردم اجرا گردد و حقّ به اهلش برگردد...

بنگرید، چه زمانی می شود و چه رفاه و راحتی و رضایتی برای عموم مردم پدید می آید، درگیری حضرت به جاست؛ چرا که نتیجه اش مطلوب است. شمشیر او درست عمل می کند؛ چرا که در راه بهسازی حال عموم مردم است.

به هنگامی که فردی چاقوی جرّاحی را در دست جراح می بیند، شاید خیال کند که این جراح بی مهر و عطوفت است که چنین می برد و می دوزد، ولی وقتی که جان سامان یافته بیمار را در لحظاتی بعد می نگرد، می فهمد که چه مهری وجود

این دکتر جراح را گرفته بود.

قهر حضرت برای مهر است و آغشته به مهر. مهر اوست که او را چنین قهرآمیز می سازد و قهر اوست که مهر مردمان را در پی دارد. به گفته علامه طباطبایی(ره) درباره خداوند، اقتضای رحمت در وجود مقدّس خداوند است و اقتضای قهر در زمینه ها. در ارتباط با حضرت مهدی ارواحنا فداه نیز چنین است؛ نقص در قابل است. معاندان و معارضان و سرکشان و متمرّدان زمینه قهر حضرت را فراهم می آورند و گرنه در وجود مقدّس حضرت جز مهر نیست.

قهر حضرت نیز رحمت است؛ هم برای مجرم و هم برای دیگران. برای مجرمان مهر است؛ چرا که از استمرار جرمشان جلوگیری می کند و برای دیگران مهر است؛ چون با نفی مجرم زمینه تعالی و پرورش برای مردمان بهتر فراهم می گردد.

راوی گوید: امام به من فرمود:

یا ابا ابراهیم هوالمفرّج للکرب عن شیعته بعد ظنک شدید و بلاء طویل وجور فطوبی لمن ا درک ذلک الزمان... [13].

ای ابا ابراهیم، حضرت مهدی(ع) رنج و غم شیعه را پس از یک دورهِ سخت و بلایی طولانی و ستمی دراز می زداید و گشایش می آفریند. خوشا آنان که آن زمان را درک کنند...

آری، «طوبی لمن ا درک زمانه و لحق اوانه و شهد ایّامه؛ خوشا آنان که زمانش را درک کنند، به آن زمان دست یابند و شاهد آن روزها باشند». [14].

در تشرّفی که ابراهیم بن مهزیار داشته است، در آغاز گفت وگو امام به او می گوید:

مرحباب یا ا با اِسحاق لقد کانت الا یّام تعدنی و ش لقای والمعاتب بینی و بین علی تشاحط الدار و تراخی المزار تخیٍّل لی صورت حتّی کأن لم نخل طرفه عین من طیب

المحادثه و خیال المشاهده و ا نا ا حمداللّه ربّی ولیّ الحمد علی ماقیّض من التلاقی و رفّه من کربه التنازع والاستشراف ثمّ سأ لنی عن اِخوانی متقدّمها و متأ خرها. [15].

خوش آمدی ای ابا اسحاق. روزها نزدیکی دیدارت را به من نوید می داد و امور رضایت بخش میان من و تو با این که از هم دور بودیم و دیدارت به تأ خیر افتاده بود، ولی سیمایت را در خیال برایم به تصویر می کشید تا آن جا که گویا لحظه ای بدون لذّت گفت وگوی با تو و تصوّر دیدار تو نبوده ام و من خدایم را که ولیّ حمد است برای فراهم سازی دیدارت و گشایش بخشی از سختی درگیری و ستم سپاس می گویم.

ابن مهزیار گوید: آن گاه امام(ع) از دوستان و برادرانم در گذشته و حال پرسید.

در نقل دیگری آمده است که امام به او فرمود: «کنّا نتوقّع لیلاً و نهاراً؛ ما شب و روز در انتظار دیدارت بودیم». [16].

این است مهر امام و چنین است را فت امامت و این گونه است دلسوزی و محبّت حجّت خدا؛ قهر او از مهرش نشأ ت می گیرد و جنگ او برای صلح است. کشتار وی برای ایجاد حیات و زندگی در جامعه، تندی اش نشان محبّت و ترش رویی اش از روی دلسوزی، نهیبش برای آرام سازی و فریادش برای آرامش دهی است.

در نامه حضرت به شیخ مفید آمده است:

انّا غیر مهملین لمراعاتکم و لاناسین لذکرکم ولولا ذل لنزل بکم اللا واء واصطلمکم الا عداء. [17].

ما نسبت به شما بی توجه نیستیم و شما را از یاد نبرده ایم و اگر چنین نبود، رنج و سختی برایتان پیش میآمد و دشمنان شما را از ریشه در می آوردند.

بنابراین، اگر در روایات، قهر بی بدیل

حضرت مطرح است، این خود نشانی از مهر بی بدیل اوست. نفی قهر نفی مهر است. ما نباید در نفی روایات قهر حضرت شتاب کنیم و پنداریم که این روایات چهرهِ خشنی از حضرت می سازد و مهر حضرت را نفی می کند. این دو در کنار هم در جایگاه ویژهِ خود دو روی یک سکّه است و اصلاً تعارضی در کار نیست.

رها کنید کسانی را که می پندارند قصاص و اجرای حد الهی و مانند آن با مهر و محبّت ناسازگار است. بنگرید که خداوند چگونه قصاص را مطرح می سازد: (ولکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب)؛ [18] «ای عاقلان، قصاص مایهِ زندگی و حیات شماست».

پاورقی

[1] کافی، ج 1، کتاب الحجه، باب 15 نادر جامع فی فضل الامام و صفاته، ص 200.

[2] بحار، ج 10، ص 5.

[3] کافی، ج 1، ح 4، ص220.

[4] همان، ج 1، ح 2، ص 204.

[5] بحار، ج 27، ح 10، ص 250.

[6] همان، ج 51، ص 80.

[7] همان، ج 51، ح 31، ص 76.

[8] همان، ج 51، ص 78.

[9] همان، ج 51، ح 23، ص 74.

[10] همان، ج 51، ح 24، ص 74.

[11] همان، ج 51، ح 24، ص 74.

[12] همان، ج 51، ص 81.

[13] همان، ج 52، ح 24، ص 129.

[14] همان، ج 52، ح 104، ص 236.

[15] همان، ج 52، ش 28، ص 34.

[16] دلائل الامامه، ص 541.

[17] بحار، ج 53، ص 175.

[18] بقره: 179.

روایات قهر

هم اکنون با ما همراه شوید تا آماری از روایات قهر ارائه دهیم و به بخشی از این روایات بنگریم.

البته ما انکار نمی کنیم که شاید برخی از روایات به دلیل موجّهی اگر ثابت شود جعلی

و غیرواقعی باشد، ولی این بدان معنی نیست که قهر حضرت را انکار کنیم و به روایات قهر بی اعتنا شویم.

روایات قهر بسیار است آن گونه که روایات مهر نیز فراوان بود. ما در این مقاله به نمونه هایی اشاره می کنیم.

الف) روایاتی که قهر حضرت را در کنار مهر نشانده است

فیاطوبی لمن ادرکه و کان من انصاره والویل کلّ الویل لمن ناواه و خالفه و خالف ا مره و کان من ا عدائه.

خوشا آنان که حضرت را درک کنند و از یاران وی گردند و وای و بسیار وای بر کسانی که با وی دشمنی کنند، دستور وی را سر ننهند و از دشمنان وی باشند.

ب) روایاتی که هشدار می دهد اگر خواهان ظهور و حضور حضرت هستید، از خدا بخواهید که با عافیت او را ببینید؛ چرا که حضرت می خواهد از دشمنان خدا انتقام گیرد، در برابر دشمنان و کارشکنان بی مهابا و بدون تقیّه ایستادگی می کند و آنان را امان نمی دهد. او برای دشمنان عذابی دردناک است.

بنگرید:

اِذا تمنی ا حدکم القائم فلیتمنّه فی عافیه فاِنّ اللّه بعث محمّداً(ص) رحمه و یبعث القائم نقمه.

در روایت دیگری در پاسخ به تأ خیر اجرای بعضی از حدود تا زمان حضرت آمده است:

...اِنّ اللّه تبارک و تعالی بعث محمّداً(ص) رحمه و بعث القائم(ع) نقمه.

پ) روایاتی که از خروج، قیام به سیف (انقلاب قهرآمیز)، لشکر، زره، اسب، پرچم و نام قائم سخن می گوید؛ این روایات نیز نشان قهر حضرت است.

بنگرید:

فقال له اُبّی و ما دلائله و علاماته یا رسول اللّه قال:

له عَلَمٌ اِذا حان وقت خروجه انتشر ذل العلم من نفسه و ا نطقه اللّه عزّوجلّ فناداه العلم: اخرج یا ولیّ اللّه فاقتل ا عداء اللّه و هما آیتان

و علامتان و له سیف مغمد فاِذا حان وقت خروجه اقتلع ذل السیف من غمده وا نطقه اللّه عزّوجلّ فناداه السیف اخرج یا ولیّ اللّه فلا یحلّ لک ان تقعد عن ا عداء اللّه فیخرج ویقتل ا عداء اللّه حیث ثقفهم و یقیم حدود اللّه و یحکم بحکم اللّه یخرج و جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یسرته... [1].

ا بیّ از پیامبر خدا(ص) پرسید نشانه های امام چیست؟ حضرت فرمود:

پرچمی دارد آن زمان که وقت خروج نزدیک گردد آن پرچم خود به خود باز می شود و خداوند پرچم را به زبان می آورد و امام را ندا می دهد که: «ای ولیّ خدا خروج کن و دشمنان خدا را بکش.» این دو نشانه و علامت است.

و باز شمشیری در غلاف دارد که تا زمان خروج نزدیک شود، از غلاف در آید و خداوند شمشیر را گویا سازد و شمشیر به امام(ع) ندا دهد که ای ولیّ خدا خروج کن جایز نیست که بنشینی. امام خروج می کند و هر جا که دشمنان خدا را بیابد می کشد، حدود الهی را به پا می دارد و بر طبق حکم خدا داوری می کند. او خروج می کند در حالی که جبرئیل سمت راست او و میکائیل در سمت چپ اوست...

و در روایتی آمده است:

یا علیّ اِنّ قائمنا اِذا خرج یجتمع اِلیه ثلاثمأه و ثلاثه عشر رجلاً عدد رجال بدر فاذا حان وقت خروجه یکون له سیف مغمود ناداه السیف: قم یا ولیّ اللّه فاقتل ا عداء اللّه. [2].

علی جان، قائم ما آن زمان که خروج کند سیصد و سیزده نفر به تعداد لشکر بدر با او همراه می شوند و آن زمان که ظهورش فرا رسد شمشیر غلاف شده به

او ندا می دهد که ای ولیّ خدا به پا خیز و دشمنان خدا را بکش.

ت) روایاتی که از ثواب کشتن و کشته شدن در کنار آن حضرت سخن می گوید:

من ا درک قائمنا فقتل معه کان له ا جر شهیدین و من قتل بین یدیه عدوّاً لنا کان له ا جر عشرین شهیداً.

هر کس که قائم ما را درک کند و در کنار او کشته شود، پاداش دو شهید و هر کس که در پیش روی حضرت دشمن ما را بکشد، پاداش بیست شهید را دارد.

در همین جا مناسب است اشاره کنیم به دعاهایی که درخواست شهادت در رکاب حضرت را از خداوند می نماید. بنگرید به دعای عهد در آن جا که از خدا می خواهیم ما را از کسانی قرار دهد که در پیش روی حضرت به شهادت برسیم و ادامه می دهیم:

اللّهم اِن حال بینی و بینه الموت الّذی جعلته علی عبادک حتماً مقتضیّاً فأ خرجنی من قبری مؤ تزراً کفنی شاهراً سیفی مجرّداً قناتی ملبیّاً دعوه الداعی فی الحاضر والبادی

پروردگارا اگر مرگی که بر بندگانت حتم کرده ای بین من و دیدار حضرت فاصله شد، مرا در زمان ظهور حضرت از قبر زنده کن و بیرون آور در حالی که کفنم را چون ازاری بر خود گرفته ام و شمشیرم را از نیام بیرون کشیده ام و نیزه ام را لخت کرده ام و در شهر و روستا به دعوت امام(ع) پاسخ مثبت می دهم.

ث) روایاتی که می گوید پس از شهادت امام حسین خداوند وعده داد که با قائم انتقام او را می گیرد؛

آن گاه که فرشتگان ضجّه زدند و از خداوند خواستند تا صفحهِ زمین را از لوث وجود مردمان پاک سازند؛ چرا که مردم حرمت خدا را

نگه نداشتند و برگزیدهِ خدا را کشتند، خداوند پرده ای را کنار زد و سیمای امامان(ع) را نشان داد و اشاره کرد که با این قائم(ع) انتقام می گیرم.

این روایات بازگو می کند که قائم(ع) منتقم است و این خود نشان دهندهِ چهرهِ قهرآمیز امام(ع) است و اساساً یکی از القاب معروف حضرت، همین لقب منتقم است:

قال ا بوعبداللّه لمّا کان من ا مرالحسین بن علیّ(ع) ما کان ضجّت الملائکه اِلی اللّه تعالی و قالت:

یا ربّ یفعل هذا بالحسین صفیّ و ابن نبیّ قال: فأ قام اللّه لهم ظلّ القائم(ع) و قال بهذا ا نتقم له من ظالمیه. [3].

چون سیّدالشهدا به شهادت رسید، فرشتگان به درگاه خدا ضجّه زدند و نالیدند و عرضه داشتند: خدایا با برگزیده تو و فرزند پیامبرت، حسین(ع) چنین می کنند. حضرت فرمود: آن گاه خداوند ظلّ قائم(ع) را برایشان برپا ساخت و فرمود: با این فرد از کسانی که به امام حسین(ع) ظلم کرده اند انتقام می گیرم.

در روایت دیگر آمده است:

عن الثمالی: قال قلت لا بی جعفر(ع) یابن رسول اللّه ا لستم کلّکم قائمین بالحق قال بلی قلت فلم سمّی القائم قائماً قال: لمّا قتل جدّی الحسین ضجّت الملائکه اِلی اللّه عزّوجلّ بالبکاء والنحیب و قالوا: الهنا و سیّدنا اتغفل عمّن قتل صفوتک وابن صفوتک و خیرتک من خلق فأ وحی اللّه عزّوجلّ الیهم قرّوا ملائکتی فوعزّتی و جلالی لا نتقمن منهم ولو بعد حین ثمّ کشف اللّه عزّوجلّ عن الائمه من ولد الحسین(ع) للملائکه فسرّت الملائکه بذلک فاذا ا حدهم قائم یصلّی فقال اللّه عزّوجلّ: بذلک القائم ا نتقم منهم. [4].

باز هم بنگرید:...

فاِنّ الحسین(ع) لمّا قتل عجّت السماوات والارض و من علیهما والملائکه فقالوا: یا ربّنا اِئذن لنا فی هلاک الخلق حتّی نجدهم من

جدید الا رض بما استحلوا حرمتک و قتلوا صفوتک فأ وحی اللّه اِلیهم: یا ملائکتی و یا سماواتی و یا ا رضی اسکنوا ثمّ کشف حجاباً من الحجب فاِذا خلفه محمّد و اثنی عشر وصیّاً له(ع) ثم ا خذ بید فلان القائم من بینهم فقال: یا ملائکتی و یا سماواتی و یا ا رضی بهذا ا نتصر لهذا قالها ثلاث مرآت. [5].

و نیز روایات دیگری داریم که از انتقام گیری و تسلط حضرت سخن می گوید. بنگرید:

«اِذا قام قائمنا انتقم اللّه ولرسوله و لنا اجمعین؛ آن زمان که قائم، قیام کند او برای خدا و رسول و برای ما انتقام می گیرد». [6].

ج) روایاتی که حضور حضرت را عذاب و انتقام (البته برای دشمنان و سرکشان) می داند؛ بنگرید:

عن مفضّل بن عمر قال:

سأ لت ا با عبداللّه(ع) عن قول اللّه عزوّجلّ:) ولنذیقنّهم من العذاب الا دنی دون العذاب الا کبر(قال: الا دنی غلاء السعر والا کبر المهدی بالسیف.

مفضل بن عمر گوید:

از امام صادق(ع) درباره این آیه که به آنان از عذاب کم تر پیش از عذاب بزرگ تر می چشانیم، پرسیدم حضرت فرمود: عذاب کم تر گرانی قیمت هاست و عذاب بزرگ تر حضور مهدی(ع) با شمشیر است.

در روایت دیگری در پاسخ به تأ خیر اجرای بعضی از حدود تا زمان حضرت قائم(ع) آمده است:

فکیف ا خرّه اللّه للقائم(ع) فقال له: اِنّ اللّه تبارک و تعالی بعث محمّداً(ص) رحمه و بعث القائم(ع) نقمه.

چون پیامبر(ص) پیامبر رحمت است و امام قائم(ع) برای انتقام گیری می آید این تأ خیر انجام گرفته است.

در دیگر روایت آمده است:

... قوله تعالی ) هل ینظرون اِلاّ ان تأ تیهم الملائکه ا و یأ تی ربّ ا و یأ تی بعض آیات ربّ یخبر محمّداً(ص) عن المشرکین والمنافقین الذین لم یستجیبوا للّه و لرسوله(فقال: هل ینظرون الاّ ان تأ تیهم الملائکه ا و یأ تی ربّ او

یأ تی بعض آیات ربّ یعنی بذلک العذاب تأ تیهم فی دار الدنیا کما عذّب القرون الاولی فهذا خبر یخبر به النبی(ص) عنهم ثم قال: یوم یأ تی بعض آیات ربّ لاینفع نفساً اِیمانها لم تکن آمنت من قبل الایه یعنی لم تکن آمنت من قبل ان تجییء هذه الایه و هذه الایه هی طلوع الشمس من مغربها. [7].

و در روایت دیگر می خوانیم:

بعد طلوع شمس من مغربها فعند ذلک ترفع التوبه فلا توبه تقبل ولاعمل یرفع ولاینفع نفساً اِیمانها لم تکنآمنت من قبل ا وکسبت فی اِیمانها خیراً... [8].

همان گونه که می بینید در این روایات نیز منظور از بعضی از آیات، عذاب دنیوی است و آن نیز بر طلوع خورشید از مغرب که همان ظهور حضرت مهدی ارواحنافداه است تطبیق گردیده است.

باز در روایت معروفی آمده است:

...فیفیض العلم منه (قم) اِلی سائر البلاد فی المشرق والمغرب فیتم حجه اللّه علی الخلق لایبقی ا حد علی الا رض لم یبلغ اِلیه الدین والعلم ثمّ یظهر القائم(ع) و یصیر سبیاً لنقمه اللّه و سخطه علی العباد لانّ اللّه لاینتقم من العباد اِلاّ بعد انکارهم حجّه. [9].

علم از قم به دیگر بلاد در شرق و غرب جاری می گردد و در نتیجه حجّت خدا بر خلقش تمام می شود تا آن جا که بر روی پهنه زمین کسی نمی ماند که دین و علم به او نرسیده باشد.

آن گاه حضرت قائم(ع) آشکار می گردد. او سبب انتقام خدا و خشم وی بر مردمان است؛ چرا که خداوند از مردمان انتقام نمی گیرد مگر پس از آن که حجت را نپذیرند.

چ) روایاتی که دستور می دهد برای قیام حضرت آماده شوید و حتّی اگر شده یک تیر فراهم سازید.

«لیعدّنّ ا حدکم لخروج القائم و لو سهماً؛ برای

خروج حضرت قائم(ع) اگر شده حتّی یک تیر آماده کنید». [10].

ح) روایاتی که می گوید به راحتی حکومت جهانی حضرت پدید نمی آید و با رفاه به این هدف بزرگ نمی توان رسید و باید رنج کشید، عرق ریخت و خون داد. بنگرید:

... قلت اِنّهم یقولون اِنّه اِذا کان ذلک استقامت له الامور فلا یهرق محجمه دم فقال: کلاّ والذی نفسی بیده حتّی نمسح وا نتم العرق والعلق و ا ومأ بیده اِلی جبهته. [11].

راوی گوید

به امام گفتم: می گویند در آن زمان کارها برای حضرت و به نفع حضرت راست می آید و پا می گیرد و به اندازه یک حجامت هم خونی ریخته نمی شود؟ حضرت فرمود: نه، سوگند به کسی که جانم در دست اوست کارها پا نمی گیرد تا آن که ما و شما عرق و خون از پیشانی پاک کنیم.

در بحارالانوار، در احادیث 123، 124 و 126 نیز پیوسته بر همین حقیقت تأ کید می شود. آری، اگر بنا بود انسان معاند به راحتی به عدالت تن دهد و زیر بار حکومت حق و حرف حق و عدالت برود و از ظلم و ستم دست بردارد، این امر تا به امروز اتفاق می افتاد. چه اندازه پیامبران آمدند و فریاد کردند و مردم را با زبان و قدرت محدود دعوت کردند، ولی کجا سرکشان پذیرفتند و زیر بار رفتند و از ظلم دست کشیدند.

خ) روایاتی که قدرت شگرف حضرت و اصحاب وی را بیان می کند؛ این دسته از روایات نیز قهر حضرت، خشم و غضب به جای حضرت را عنوان می سازد.

بنگرید:

فاِنّ الرّجل منهم یعطی قوّه ا ربعین رجلاً و اِنّ قلبه لا شدّ من زبر الحدید ولومرّوا بجبال الحدید لقطعوها لایکفّون سیوفهم حتّی یرضی اللّه عزّوجلّ. [12].

هر

فرد از یاران حضرت قدرت چهل نفر را پیدا می کند و دلش سخت تر و محکم تر از پاره های درشت آهن است و اگر آنان به کوه های آهن گذر کنند، آن را تکه تکه می سازند و شمشیر خویش را باز نمی گیرند تا خداوند راضی شود.

د) روایاتی که می گوید در رسیدن به ظهور و حکومت حق شتاب نکنید؛ چرا که چندان راحت هم به دست نمی آید. آیا می دانید که باید خون دل بخورید رنج برید و بجنگید، کشته شوید و بکشید.

و ما یستعجلون بخروج القائم واللّه ما طعامه اِلاّ الشعیر الجشب ولالباسه اِلاّ الغلیظ و ما هو اِلاّ السیف والموت تحت ظل السیف. [13].

چرا برای خروج حضرت قائم(ع) شتاب می کنند؟ به خدا سوگند غذای او جز نان جوی سخت و لباس وی جز لباس خشن نیست. خروج حضرت چیزی جز شمشیر و مرگ در سایهِ شمشیر نیست.

ذ) روایاتی که از جنگ ها و درگیری های حضرت با دشمنان و معاندان سخن می گوید؛ اقوامی که درگیر می شوند و گروه هایی که به جنگ با امام بر می خیزند و...

در این باره باید گفت: در بسیاری از روایات ما آمده است که امام با کسانی که با او می جنگند، جنگ می کند. با مخالفان سرکش درگیر می شود. در دعای ندبه می خوانیم:

ا ین مبیدالعتاه والمرده ا ین مستأ صل ا هل العناد والتضلیل والاِلحاد؟

کجاست هلاک کنندهِ سرکشان و متمردان؟ کجاست از بن برکن معاندان و گمراه سازان و ملحدان؟

در برخی از روایات آمده: «فیقتل المقاتله؛ با گروهی که جنگ را آغاز می کنند می جنگد». [14].

در روایت دیگری آمده است: «فیقتل مقاتلیها حتی یرضی اللّه عزّوعلا؛ کسانی را که در کوفه با او می جنگند، می کشد تا خداوند خشنود گردد».

در بعضی از روایات

آمده: «فتقاتلونه فیقاتلکم فیقتلکم؛ شما با او می جنگید در نتیجه او با شما جنگ می کند و شما را می کشد». [15].

در روایتی آمده:

ثلاثه عشر مدینه و طائفه یحارب القائم ا هلها و یحاربونه... [16].

امام با سیزده شهر و طایفه می جنگد و آنان با امام می جنگند.

در دیگر روایت آمده است:

ا ما اِنّه لایبدا الاّ بقریش فلا یأ خذ منها اِلاّ السیف ولایعطیها اِلاّ السیف. [17].

او از قریش آغاز می کند و جز شمشیر از آنان به او نمی رسد و او هم جز شمشیر برای آنان ندارد.

و باز می خوانیم:

لم یکن بینه و بین العرب و الفرس اِلاّ السیف لایأ خذها اِلاّ بالسیف ولایعطیها اِلاّ بالسیف. [18].

و روشن است که پاسخ شمشیر تنها شمشیر خواهد بود.

ر: روایاتی که در یک حصر اضافی می گوید امام کاری جز جنگ و کشتار ندارد؛

«و لیس شأ نه اِلاّ القتل؛ کاری جز جنگ ندارد». [19].

«و لیس شأ نه اِلاّ بالسیف؛ جز با شمشیر کاری ندارد». [20].

روایاتی که قهر حضرت را توضیح می دهد، چنان گسترده و زیادند که به شمارش درنمی آیند. در جای جای روایات، این قهر بر آمده از مهر را می توان نشان داد و روایات سیره به این حقیقت پرداخته است، تنها، این مجموعه گسترده را باید فهمید و دریافت کرد. حقیقت این قهر را باید دید که مهر است. باید تأ مل کرد، دقّت کرد، آموخت و فهمید وگرنه نفی سریع چه سودی دارد؟

آیا می توانید این مجموعه گسترده را که به صدها روایت می رسد، نفی کنید؟ آیا بدون شمشیر قیام می کند؟ آیا لشکر فراهم نمی سازد؟ آیا نمی جنگد؟ آیا انتقام نمی گیرد؟ آیا پرچم ندارد؟ آیا قدرت جنگی اش چنین و چنان نیست و آیا یارانش با آن قدرت رزمی قهرآمیز همراه نیستند؟

آیا

می توان این همه را نادیده گرفت و گفت: این روایات از جهت دلالت ناتما مند و پذیرفتنی نمی باشند یا این مجموعه را در تعارض با روایات مهر دید.

گفتنی است، قهر حضرت که مدلول این مجموعه گسترده از روایات است، اصولاً به ماه های اوّل حکومت ایشان برمی گردد. او در این ماه ها درگیری دارد و مقاومت های مخالفان را سرکوب می کند، ولی پس از گذشت این دوره، دیگر جنگ و خون ریزی، درگیری و کشتار در کار نیست و بر این وجه جمع روایات بسیاری دلالت دارد؛ روایاتی که جنگ و قهر را در ماه های نخست مطرح می سازد و از پایان یافتن آن پس از مدتی خبر می دهد.

به علاوه، کسی چه می داند که در نزدیکی ظهور چه می گذرد؟ چه اقوامی بر سر کارند و چه احزابی فعّال. چه می کنند و چه می خواهند بکنند؟ اگر آن زمان را به چشم ببینید - آن گونه که در برخی روایات اشاره هایی دیده می شود - حقّ می دهید که امام باید این گونه با آنان رفتار کند، به آنان امان ندهد و از آنان عذری نپذیرد.

تحولات و پیامدهای زمان ظهور را ما درست درک نمی کنیم. بنابراین، چرا باید این گونه از این روایات شانه خالی کنیم و آن ها را نپذیریم.

اصولاً ادله ای که از برپایی حکومت و حاکمیت سخن می گوید، تنها برای ارائه یک فرهنگ و مکتب نیست و مسلّماً حاکمیت و حکومت بدون درگیری با مخالفان شدنی نیست، بنگرید:

هوالذی ا رسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کلّه ولو کره المشرکون). [21].

او کسی است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد تا آن را بر همه آیین ها غالب گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته

باشند.

جمله «ولوکره المشرکون» اشاره ای عمیق به درگیری ها، جنگ ها، کشت و کشتارها و خون ریزی ها دارد آن گونه که در زمان پیامبر اکرم(ص) گوشه ای از آن اتفاق افتاد.

باید صریحاً بگوییم که هرگز دست به شمشیر بردن و در برابر دشمن سرکش ایستادن، معنایش خشونت نیست و تسلیم دشمن شدن معنایش مهر و محبّت نیست. این چه اشتباهی است که هنوز در گوشه و کنار دیده می شود؟ چرا مفاهیم عوض شده و حقیقت ها واژگون گردیده است.

آیا جنگیدن امام معنایش این است که با جنگ، حکومت خویش را بر پا می سازد و به مردم تحمیل می کند؟ همان شبهه ای که برخی دربارهِ پیامبر(ص) مطرح می کردند و به شیوه حکومتی او خرده می گرفتند.

این روشن است که در یک دست حضرت شمشیر است که سمبل مقاومت، جنگ، درگیری و خون ریزی است و در دست دیگر، مهر و محبّت، دعوت، ارشاد و هدایت و با هر دو، مبنای حکومتش پا می گیرد و زمینه های عدالت گستری فراهم می آید.

بگذریم که پیش از ظهور و هم زمان با ظهور و پس از ظهور حضرت، بر همه مردمان اتمام حجّت می شود و حق آشکار می گردد. در واقع، حضرت تنها با کسانی که به حق تن نمی دهند و حجت آشکار حق را نمی پذیرند می جنگد و به شدت برخورد می کند. هم چنین با توجه به گستره حکومت که جهانی است و نیز با توجه به جهات بسیار دیگر در سال اوّل، درگیری ها بسیار فراوان است.

ما بیش از این به این مسئله نمی پردازیم و مطمئن هستیم که هر کس این روایات را با تأ مّل مطالعه کند و با درایت ویژهِ فهم روایت در آن ها بنگرد، چنین شبهه ای برای او پدید

نمی آید. آری، اگر تنها از دور دستی بر آتش داشته باشد، شبهه ها پیرامونش را فرا می گیرند.

در پایان این بخش باید گفت که اگر بیش از این نیاز به دفاع باشد، می توان اساسی تر به این موضوع پرداخت. در ارتباط با اعتبار روایات مبنای ما حجیت و اعتبار خبر موثوق به می باشد و تنها خبر واحد ثقه را حجّت نمی دانیم و در این مبنا با اکثریت قاطع عالمان و فقیهان شیعه موافقیم.

این روایات اگر متواتر نباشد که هست، در موثوق به بودن آن حرفی نیست و حجیت و اعتبار آن بی حرف است.

پاورقی

[1] بحار، ج 52، ح 4، ص 311.

[2] همان، ج 52، ح 72، ص 303.

[3] همان، ج 45، ح 3، ص 221.

[4] همان، ج 45، ح 4، ص 221.

[5] همان، ج 45، ح 23، ص 228.

[6] همان، ج 52، ح 177، ص 376.

[7] همان، ج 93، ص 103.

[8] همان، ج 52، ح 26، ص 194.

[9] همان، ج 60، ح 23، ص 213.

[10] همان، ج 52، ح 146، ص 346.

[11] همان، ج 52، ح 122، ص 357.

[12] همان، ج 52، ح 44، ص 327.

[13] همان، ج 52، ح 116، ص 355.

[14] همان، ج 52، ح 83، ص 308.

[15] همان، ج 52، ح 174، ص 375.

[16] همان، ج 52، ح 136، ص 363.

[17] همان، ج 52، ح 113، ص 354.

[18] همان، ج 52، ح 310، ص 389.

[19] همان، ج 52، ح 99، ص 349.

[20] همان، ج 52، ح 114، ص 354.

[21] توبه : 33 و صف : 9.

روایات سیره پیامبر و سیره امام

دربارهِ روایاتی که سیره امام(ع) را در این زمینه بازگو می کند، باید گفت که روایات بسیار متعدد و متنوع است و برای

بررسی باید به دقّت در دسته های مختلف بنگریم.

الف) دسته ای از روایات سیره حضرت را همان سیره پیامبر(ص) می داند.مانند: روایات 108، 112، 192 از بحارالانوار، ج 52 باب سیره.

ب) دسته ای از روایات می گوید که سنّت او سنّت پیامبر(ص) است. [1].

پ) دسته ای از روایات سیره حضرت را غیر از سیره پیامبر(ص) و امام علی(ع) معرفی می کند؛ مانند: ح 109، 110، 111 و 7 از بحارالانوار، ج 52، باب سیره.

ت) دسته دیگری از روایات می گوید: سیره اش سیرهِ پیامبر(ص) است و تنها یک استثنا را مطرح می کند: الاّ انّه یبیّن آثار محمّد...

روشن است این دسته چهارم وجه جمع روایات است و با توجّه به آن، حقیقت سیره امام روشن می شود.

گفتنی است که امام آن گونه که در روایات آمده است بر طبق سنّت پیامبر رفتار می کند، ولی سیره، گاه متفاوت است؛ چرا که شرایط متفاوت است.

به دیگر سخن، همه امامان بر پایهِ سنّت پیامبر(ص) حرکت می کنند، ولی سیره هر کدام با دیگری تفاوت هایی دارد و این به دلیل شرایط مختلف است که این سیره را دگرگون می سازد.

امامان سیره های گوناگونی داشته اند. خود پیامبر(ص) نیز سیره اش متفاوت است؛ قبل از آیات جهاد و بعد از آیات جهاد در مکه، در مدینه، در شرایط تقیّه و...

بنابراین، تفاوت سیره بر پایهِ تفاوت شرایط، هیچ گاه ما را از سنّت پیامبر(ص) جدا نمی سازد؛ چرا که در سنّت شرایط مختلف و سیره های مختلف دیده شده است.

در این جا مناسب است به دسته های اشاره شده بپردازیم و برخی از روایات آن را بیاوریم و به آدرس دهی بسنده نکنیم؛ چون بررسی در خود روایات حقیقت را بهتر بازگو می کند. البته برای آنان که دقّت کنند و اهل درایت

باشند.

روایات دسته اوّل

عن عبداللّه بن عطاء، عن شیخ من الفقهاء یعنی ا با عبداللّه(ع) قال:

سأ لته عن سیره المهدی کیف سیرته؟ قال: یصنع ما صنع رسول اللّه(ص) و یهدم ما کان قبله کما هدم رسول اللّه(ص) ا مرالجاهلیه و یستأ نف الاِسلام جدیداً. [2].

عبداللّه بن عطا گوید:

از امام صادق (ع) درباره سیرهِ حضرت مهدی(ع) پرسیدم که چگونه است سیره آن حضرت؟ امام(ع) فرمود: همان کاری را می کند که پیامبر خدا(ص) کرد. (آن گاه امام در توضیح این سخن فرمود) آن چه را در گذشته بوده از بین می برد؛ آن گونه که رسول خدا(ص) جاهلیّت را از بین برد و اسلام را از نو آغاز می کند.

مانند همین روایت را در بحار، ج 52، ص 354، ح 112 داریم. با این تفاوت که در این روایت عبداللّه بن عطا از امام باقر(ع) این سؤ ال و جواب را دارد.

این روایات همانندی سیره امام زمان(ع) را با پیامبر خدا(ص) این گونه توضیح می دهد که حضرت چون پیامبر خدا، آن چه را که بوده در هم می کوبد و از نو اسلام را شروع می کند.

روایت سوّمی در همین دسته داریم که با توضیح بیشتر گویا همراه است بنگرید:

عن العلا، عن محمّد قال:

سأ لت ا با جعفر(ع) عن القائم اِذا قام بأ یّ سیره یسیر فی الناس فقال: بسیره ما سار به رسول اللّه(ص) حتّی یظهر الاِسلام قلت: و ما کانت سیره رسول اللّه(ص) قال: ا بطل ما کانت فی الجاهلیه واستقبل الناس بالعدل و کذلک القائم(ع) اِذا قام یبطل ما کان فی الهدنه ما کان فی ا یدی الناس و یستقبل بهم العدل. [3].

این روایت هر چند همانندی کاملی با دو روایت گذشته دارد، ولی این نکته را افزوده است که آن چه در

زمان صلح با مخالفان اجرا می شود و دیگر احکام جاری زمان هُدنه را باطل می کند و مردم را به سوی عدالت واقعی می برد.

گفتنی است که در زمان تقیه و محکومیت شیعه و حاکمیت مخالفان وضعیتی پدید آمده که امام آن را درهم می کوبد و اسلام و عدالت واقعی را حاکم می گرداند.

روایات دسته دوم

قال رسول اللّه(ص):

القائم من ولدی اسمه اسمی و کنیته کنیتی و شمائله شمائلی و سنّه سنّتی یقیم الناس علی ملّتی و شریعتی و یدعوهم اِلی کتاب اللّه عزّوجلّ... [4].

پیامبر خدا(ص) فرمود:

حضرت قائم(ع) از نسل من است. نامش نام من و کنیه اش کنیهِ من و شمایلش شمایل من و سنّت او سنّت من است. مردم را بر دین و شریعت من استوار می سازد و آنان را به سوی کتاب خدا دعوت می کند...

قال رسول اللّه(ص): «یخرج رجل من ا هل بیتی یعمل بسنّتی؛ مردی از اهل بیت من ظهور می کند که به سنّت من عمل می کند». [5].

روایات دسته سوم

عن زراره عن ا بی جعفر(ع) قال:

قلت له صالح من الصالحین سمّه لی اُرید القائم(ع) فقال اسمه اسمی قلت: ایسیر بسیره محمّد(ص) قال هیهات هیهات یا زراره ما یسیر بسیرته [قلت جعلت فلاک لِمَ؟] قال: اِنّ رسول اللّه(ص) سار فی امّته باللّین کان یتأ لف الناس والقائم(ع) یسیر بالقتل بذلک ا مر فی الکتاب الّذی معه ان یسیر بالقتل ولا یستتیب ا حداً ویل لمن ناواه. [6].

زراره گوید:

به امام باقر(ع) گفتم: نام آن صالح از صالحان را برایم ذکر کن و منظورم حضرت قائم(ع) بود حضرت فرمود: نامش چون نام من است.

پرسیدم آیا امام قائم(ع) همانند سیرهِ پیامبر رفتار می کند؟ حضرت فرمود: هرگز، هرگز ای زراره! به سیرهِ پیامبر رفتار نمی کند؟ پرسیدم:

فدایت شوم، چرا؟ حضرت فرمود: رسول خدا(ص) در میان امت خویش با نرمی حرکت می کرد، تأ لیف قلوب می کرد، ولی حضرت قائم با جنگ و کشتار حرکت می کند و این مأ موریت را در کتابی با خود دارد که باید با جنگ و کشتار عمل کند و هیچ کس را توبه نمی دهد و وای بر هر کس که با او دشمنی کند.

عن الحسن بن هارون قال:

کنت عند ا بی عبداللّه(ص) جالساً فسأ له المعلّی بن خنیس: ا یسیر القائم(ع) اِذا سار بخلاف سیره علیّ(ع) فقال: نعم و ذاک اِنّ علیّاً سار بالمنّ والکفّ لانّه علم انّ شیعته سیظهر علیهم من بعده و اِنّ القائم اِذا قام سار فیهم بالسیف والسبی و ذلک انّه یعلم انّ شیعته لم یظهر علیهم من بعده ا بداً. [7].

معلی بن خنیس از امام صادق(ع) پرسید:

آیا حضرت قائم(ع) بر خلاف سیره امام علی(ع) رفتار می کند؟ حضرت فرمود: آری و این بدان جهت است که امام علی(ع) با منّ (یعنی آزاد سازی اسیران) و نجنگیدن رفتار می کرد؛ چون می دانست که پس از او شیعیانش مغلوب و مقهور می گردند، ولی حضرت قائم(ع) پس از قیام، رفتارش با آنان با شمشیر و اسیرسازی است و این بدان دلیل است که می داند پس از او شیعیانش مغلوب و مقهور نمی شوند.

عن ا بی عبداللّه ا نّه قال:

اِنّ علیّاً(ع) قال: کان لی ان ا قتل الموتی و اُجهّز علی الجریح و لکن ترکت ذلک للعاقبه من ا صحابی اِن جُرحوا لم یقتلوا والقائم له ان یقتل المولّی و یجهّز علی الجریح. [8].

امام صادق(ع) فرمود:

حضرت علی(ع) فرمود: این حق برایم بود که دشمن فراری را بکشم و نیز کار دشمن مجروح را تمام کنم، ولی به خاطر آینده

یارانم چنین نکردم تا اگر مجروح شدند کشته نشوند، ولی حضرت قائم(ع) می تواند دشمن فراری را بکشد و مجروح جنگی را خلاص کند.

عن رفید مولی ابن هبیره قال:

قلت لا بی عبداللّه(ع) جعلت فداک یابن رسول اللّه ا یسیر القائم بسیره علیّ بن ا بی طالب فی ا هل السواد فقال: لا. یا رفید اِنّ علّی بن ا بی طالب سار فی ا هل السواد بما فی الجفر الا بیض و اِنّ القائم یسیر فی العرب بما فی الجفر الا حمر قال فقلت: جعلت فداک و ماالجفر الا حمر قال: فأ مرّ اِصبعه علی حلقه فقال هکذا یعنی الذبح ثمّ قال یا رفید اِنّ لکلّ ا هل بیت نجیباً شاهداً علیهم شافعاً لا مثالهم. [9].

رفید گوید:

از امام صادق(ع) پرسیدم ای پسر رسول خدا فدایت شوم، آیا حضرت قائم(ع) به سیره حضرت علی بن ابی طالب(ع) درباره اهل سواد عمل می کند؟ حضرت فرمود: نه، ای رفید! علی بن ابی طالب(ع) درباره اهل سواد طبق جفر سفید رفتار کرد و حضرت قائم(ع) دربارهِ عرب طبق جفر سرخ رفتار خواهد کرد. رفید گوید: پرسیدم فدایت شوم، جفر سرخ چیست؟ حضرت انگشت خویش به حلقش مالید و فرمود این چنین و منظورش کشتن بود...

این روایات بسیار روشن و مستدل است. امام کاملاً توضیح می دهد که چرا رفتار و سیرهِ امام قائم(ع) با سیره پیامبر(ص) و حضرت امیر(ع) تفاوت می کند. امام توضیح می دهد که شرایط تغییر کرده و شرایط زمان امام زمان(ع) با زمان پیامبر(ص) و امام علی(ع) یکسان نیست؛ در نتیجه در رفتار او تغییر و تحولی دیده می شود.

با دقت در این روایات روشن می شود که امام کاملاً حقیقت را بازگو کرده و توضیح داده است و فهم آن چندان مشکل نیست.

در جای

خود، تأ ثیر زمان و مکان که همان تأ ثیر شرایط زمانی و مکانی است، به طور مفصل بحث شده و همه می دانند که اگر شرایط یک امام با امام دیگر تفاوت داشته باشد، هرگز سیره و روش یکسان نخواهد بود. شرایط سیّدالشهدا(ع) جنگ را می طلبید و شرایط امام حسن مجتبی(ع) صلح را و هر دو طبق سنّت پیامبر عمل کرده اند؛ با این که صلح و جنگ دو روش گوناگون است.

خود پیامبر(ص) در زمانی بر پایهِ برخی شرایط به شیوه ای عمل کرده است و در زمان دیگر با شرایط دیگر به گونه ای دیگر. این تفاوت در سیره ها و روش ها بر پایه تفاوت واقعی و راستین زمان و مکان و شرایط زمانی و مکانی کاملاً پذیرفته شده است. در این روایات هم همان توضیح داده شده و پذیرفتن آن کاملاً طبیعی است.

آیا این روایات با ضروریات مذهب و شریعت تعارض دارد و به هیچ وجه قابل توجیه نیست؟ چنین برداشتی از روایات شگفت آوراست و این گونه بررسی روایات و طرد و نفی بی دلیل آن ها از هیچ کس پذیرفته نیست.

گاه مطلب پیچیده است و روال طبیعی ندارد، در آن مورد اختلاف نظر پدید می آید، ولی این روایات با توجه به توضیحاتی که همراه دارد هیچ مشکلی پیدا نمی کند.

بگذریم که در دسته چهارم زیباتر توضیح داده شده و اگر کم ترین تعارضی هم باشد، با توجه به دستهِ چهارم برداشته می شود.

روایات دسته چهارم

عن ا بی بصیر قال سمعت ا با جعفرالباقر(ع) یقول:

قلت و ما شبه محمد(ص) قال اذا قام سار بسیره رسول اللّه الاّ انّه یبیّن آثار محمد و یصنع السیف ثمانیه اشهر هرجاً هرجاً حتّی یرضی اللّه قلت فکیف یعلم رضااللّه قال یلقی اللّه

فی قلبه الرحمه. [10].

ابوبصیر گوید:

پرسیدم امام زمان(ع) چه شباهتی به پیامبر دارد؟ حضرت فرمود هنگامی که قیام کند، به سیره پیامبر خدا رفتار می کند، با این تفاوت که آثار پیامبر را آشکار می سازد و هشت ماه شمشیر می کشد و هم چنان می کشد تا خدا خشنود گردد. پرسیدم چگونه خشنودی خدا را در می یابد؟ حضرت فرمود: خداوند رحمت را در دلش می افکند.

این روایت سیره و رفتار امام مهدی را توضیح می دهد و هماهنگی سیره ها و تفاوت ها را به خوبی بیان می کند.

کوتاه سخن این که به جای طرد و نفی و برچسب جعل زدن باید در این مجموعه گسترده از روایات غور و دقت کرد.

گفتنی است، این مجموعه نه تنها بیش از پنجاه روایت است - آن گونه که در جزوه شمیم رحمت آمده است - بلکه به اطمینان می توان گفت بیش از صدها روایت است و می توان این روایات را در جای جای کتاب ها نه تنها در باب سیره در بحار نشان داد.

مثلاً در روایت حضرت عبدالعظیم حسنی آمده است که:

لایزال یقتل ا عداء اللّه حتّی یرضی اللّه قال عبدالعظیم فقلت له یا سیّدی فکیف یعلم انّ اللّه قد رضی قال یلقی فی قلبه الرحمه... [11].

امام(ع) پس از آن که لشکرش فراهم می آید پیوسته دشمنان خدا را می کشد تا خدا خشنود گردد. عبدالعظیم گوید: پرسیدم سرورم چگونه می فهمد که خداوند راضی شده است؟ حضرت فرمود: در دلش رحمت می افتد.

پاورقی

[1] بحار، ج 51، ص 73، ح 19، ص 82.

[2] همان، ج 52، ح 108، ص 352.

[3] همان، ج 52، ح 192، ص 381.

[4] همان، ج 51، ح 19، ص 73.

[5] همان، ج 51، ص 82.

[6] همان، ج 52، ح 109،

ص 353.

[7] همان، ج 52، ص 353.

[8] همان، ج 52، ح 110، ص 353.

[9] همان، ج 52، ح 7، ص 313.

[10] همان، ج 52، ح 97، ص 347.

[11] مسند حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)، ح 27، ص 150.

درباره سند روایات قهر

در معجم رجال الحدیث ج 18، ص 58 دربارهِ محمدبن علی الکوفی می نویسد:

اقول الظاهر اِنّ هذا غیر محمّد بن علیّ المکنّی بأ بی سمینه.

ظاهراً این محمّد بن علی الکوفی غیر از محمدبن علی است که با کنیهِ ابوسمینه شناخته می شود.

از عبارت حضرت آیه اللّه العظمی خویی(ره)، در رجال چنین به دست می آید که محمدبن علی الکوفی غیر از محمدبن علی ابوسمینه است؛ گرچه او هم کوفی است.

با توجّه به این که تضعیفات رسیده مربوط به محمّدبن علی ابوسمینه است، اوست که درباره اش فضل بن شاذان چنین و چنان گفته است، در نتیجه این تضعیفات در حق محمدبن علی الکوفی که راوی احادیث ماست ثابت نمی شود.

برای اطمینان بیش تر به معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 319 درباره محمدبن علی بن ابراهیم بن موسی که همان ابوسمینه است، بنگرید.

حضرت آیت اللّه خویی(ره) برای اثبات تفاوت و تعدّد این دو نفر یک دلیل می آورد و دو شبهه را پاسخ می دهد؛ آن دلیل این است که مرحوم صدوق در من لایحضره الفقیه از محمدبن علی الکوفی روایت دارد و با توجه به موقعیت صدوق و ویژگی کتاب من لایحضره الفقیه که مورد فتوای خود صدوق است، قطعاً صدوق به روایت محمدبن علی الکوفی اگر همان محمدبن علی ابن ابراهیم بن موسی ابوسمینه باشد تکیه نمی کند.

دو شبهه

الف) می گویند: محمّد بن ابی القاسم از محمدبن علی الکوفی روایت کرده است و همین محمّدبن ابی القاسم از محمدبن علی بن ابراهیم بن

موسی ابن سمینه روایت دارد.

در پاسخ می گوییم این دلیل وحدت نمی شود. این ها دو نفرند و محمّدبن ابی القاسم از هر دو روایت کرده است.

ب) می گویند تعبیر کوفی و قرشی درباره محمدبن علی بن ابراهیم ابوسمینه است و او قرشی و کوفی است. می گوییم درست است که او قرشی و کوفی است، ولی محمدبن علی کوفی هم می تواند فرد دیگری باشد و این اشکالی ندارد.

در هر صورت احتمال یکی نبودن این دو پا برجاست و تضعیفات دربارهِ ابوسمینه است. بنابراین، محمّد بن علی الکوفی آن چنان هم ضعیف نیست که جزوه شمیم رحمت می پندارد.

به علاوه با دفاعی که ما از روایات قهر کردیم و دسته های بسیاری از روایات که در این زمینه مورد توجه قرار گرفت، معلوم می شود که این مجموعه از پنجاه روایت می گذرد. برای نمونه در باب سیره بحار، ج 52 حدود بیش از پنجاه روایت قهرآمیز آمده است، ولی روایات قهر منحصر به روایات باب سیرهِ بحار نیست.

در دیگر ابواب هم روایات بسیاری در ارتباط با قهر حضرت سراغ داریم که این مجموعه چند صد روایت می شود و نفی این روایات به این راحتی ها نیست.

گذشته از این که ما در پذیرش روایات - همان گونه که اشاره شد - بر مبنای اکثریت قریب به اتفاق عالمان و فقیهان شیعه هستیم و خبر موثوق به را حجت می دانیم و سر سازش با مبنای اقلیتی که تنها خبر ثقه را حجت می دانند نداریم. بر پایه مبنای مقبول عالمان و فقیهان شیعه این مجموعه گسترده بدون هیچ چون و چرایی حجت است و اعتبار دارد. اگر نگویم این مجموعه متواتر است، دست کم واحد محفوف به قرینهِ قطعیه است

و اگر تنزل کنیم خبر واحد موثوق به است.

این که عالمی بزرگوار با وجود این همه دلیل در این باره تشکیک کرده است خود باید توضیح دهد. ما بر این باوریم که تأ مل در بخشی از دفاع ما خواننده را به حقیقت می رساند و با مفهوم روشن و معقول روایات قهر آشنا می سازد و هیچ ابهامی برای او در پذیرش این روایات باقی نمی ماند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109